(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

کربلایی وحیدشریفی درآباد
(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

کربلایی وحیدشریفی درآباد

رباعی برای فراق دختر

رباعی برای فراق دختر


بود دختر گل بی خوار بابا

همیشه  دلبر و دلدار بابا


اگر گیرد پسر دست پدر را

ولی دختر بود غمخوار بابا

شعربرای فراق فرزند

شعربرای فراق فرزند


قصه مرگ تو را ناگه شنیدن زودبود


درعزایت جامه اندرتن دریدن زودبود


آخرای جان پسر ای میوه قلب پدر


دردیار نیستی منزل خریدن زودبود


اشک حسرت ازدوچشم مادرت هرصبح وشام


ازغم هجرره ماهت چکیدن زودبود


مادربیچاره ات دائم کند آه و فغان


بهر اوداغ غم مرگ تودیدن زودبود


دیده بگشابا عزیزانت بر گوسخن


نطق توخاموش ازگفت وشنیدن زودبود

مقام پدر

مقام پدر
ارزش علم وهنر را نه تو دانی ونه من

قدراین دُروگهر را نه تودانی ونه من


نقد دوران جوانی بود اندر کف ما


قدراین شاخه زررا نه تودانی ونه من


سرنوشت من وتودست قضاوقدراست


گردش دور قمر را نه تودانی ونه من


باغ دل می شود از بارش باران احیا


ارزش دیده تررا نه تو دانی ونه من


هرچه خیریست به ماوقت سحرمی بخشند


قدرانفاس سحررا نه تو دانی ونه من


تا بود برسرما سایه پر مهر پدر


به خدا قدر پدررا نه تو دانی ونه من


(عاجل) این لحظه که نقداست غنیمت دارش


چونکه فردای دگر را نه تو دانی ونه من

شعرپندیات

شعرپندیات


به پیری چون رسد انسان دگر برنا نخواهد شد
قد سروی اگر خم شد دگر رعنا نخواهد شد

مـده بیهوده ازکـف گـوهرنـقدجـوانی را

که این دُّرگران قیمت دگرپیدانخواهدشد

به دنیادل مبندای دل به فکرتوشه ره باش

که بامـرگ من وتوآخـردنیا نخواهدشد

مخـورهـرگـزفـریب زرق وبـرق دنیـا را

که شیرین کـام باگفتن حلـوانخواهد شـد

مکن تعریف ازفضل وکـمال دیگران ای دل

که باتعریف کردن هیچ کس دانانخواهدشد

علی یک عمربا اوفتادگان بنشست تاگوید

ازاین بال نشستن هاکسی والانخواهدشد

شعر برای فراق خواهر

شعر برای فراق خواهر


بودهم جان وهم جانانه خواهر

انیس و مونس و  فرزانه خواهر

نهفته  در  دلش  عشق  برادر

برادر شمع و چون پروانه خواهر

بلی چون گوهربی مثل وهمتاست

نهفته  در  دل  ویرانه  خواهر

به نیکی نام و عشقش مانده برجا

به تاریخ جهان  افسانه خواهر

بسان  بلبل  زیبا  و  خوشرو

به کنج  دل نموده  لانه  خواهر

فروغ  حسن  او روشنگر  دل

صفای  محفل و کاشانه خواهر

ندارد رونقی  کاشانه بی او

چراغ  پر  فروغ  خانه  خواهر

بود دلدار و غمخوارت همیشه

نباشد با غمت بیگانه خواهر

اگر  روی  تو  را  یکدم  نبیند

شود از هجر تو دیوانه خواهر

بریزد  خون  دل  اندر  فراقت

زچشم نرگس و مستانه خواهر

اگر افسرده  بیند روی ماهت

شودقلبش زغم چون شانه خواهر

رباعی برای فراق برادر

رباعی برای فراق برادر


برادر شمع عمرت گشته خاموش

مراکردی در این عالم سیه پوش


همیشه درعزایت خون بگریم

نگردد لحظه ای یادت فراموش

شعردرفراق برادر

شعردرفراق برادر

گلزار بهشت است گل روی برادر


آید به مشام دل و جام بوی برادر


گر،طالب مردانگی وصدق وصفایی


هر روز گذر کن به سر کوی برادر


هم خون تو حافظ ناموس توباشد


بنگر به وفا و شرف و خوی برادر


آری غم مرگش شکندقلب وکمررا


تابی،نرسدبهر تو از سوی برادر


صبرازکف انسان برداندوه وفراقش


خم میشود ازغم قددلجوی برادر

ادامه مطلب ...

شعربرای فراق فرزند

شعربرای فراق فرزند


زداغت روز وشب بادیده خونبارمی نالم
به ناکامی تو با آه آتشبار  مب نالم

تماشامیکنم ای نازنین عکس جمالت را
به یادت اشک میریزم دمادم زار می نالم
دراین فصل بهارزندگانی ای گل خوشبو
تو گردیدی خزان درصحنه گلزارمی نالم
تو را پیک اجل ازمن گرفت وبرد زین دنیا
من ازاین زندگانی تلخ وشیرین کارمی نالم
توشمع بزم مابودی ولی خاموش گردیدی
تو خاموش و من  از آن شرار نار می نالم
اگرچه خوب می دانم که درپیش خدارفتی
ز بس درد  فراقت  می دهد  آزار می نالم

یادگارى ماند و من

یادگارى ماند و من


عاشقان رفتند و چشم اشکبارى ماند و من‏


از غم بى‏حاصلى‏ها، کوله‏بارى ماند و من‏


واى من یاراى رفتن داشت روزى پاى من‏


کاروان در کاروان رفتند و بارى ماند و من‏


بى‏نهایت بال‏هاى شوق، بالایى شدند


قامتى گمگشته در حجم غبارى ماند و من‏


یک بیابان تشنه لب رویید از هرم شهید


شرح داغ آفتاب بى‏مزارى ماند و من‏


در هیاهوى اناالحق صد گلو یاهوى سرخ‏


با سر شوریده در معراج دارى ماند و من‏


نبض شوراى شقایق‏ها همه عشق است و داغ‏


داغ بر دل بى‏شقایق روزگارى ماند و من‏


تا کدامین دست، بهت انتظارم بشکند


در حصار سینه‏ام، ساعت شمارى ماند و من‏


این غزل هم در بهار عشق و احساس و عطش‏


از عبور سینه سرخان، یادگارى ماند و من‏

شعربرای فراق همسر

 شعربرای فراق همسر


فلک از سر ربودی افسرم را

به یغما بردی آخر گوهرم را

شدم در این جهان تنهای تنها

به زیر خاک بردی همسرم را

به دست خود نهادم در دل خاک

نگار و دلبر  مه  پیکرم  را

به خانه میروم تاریک وسرداست

نمی بینم  رخ   همسنگرم  را

میان  آسمان  با چشم گریان

نمی یابم فروزان  اخترم  را

چه سازم بعد  او  در  زندگانی

شکستی  عاقبت  بال و پرم را

شعربرای فراق فرزند

شعربرای فراق فرزند


من آمدم به کنارت دو چشم خود وا،کن

نگاه  به   صورت  پیر و غریب  بابا  کن

غزال خسته من خیز و  محشرم بنگر

به حال و  روز من  خونجگر  تماشا کن

قسم به جان تو چشمان من نمی بیند

به  پای  خیز  و  ره  خانه  را  پیدا  کن

نه حال رفتن  و ،نی، تاب ماندنم باشد

تو  ای  امید  پدر  حل  این  معما  کن

دلم گرفته دگر  از همه جهان سیرم

بیا  و  مرگ  مرا  از  خدا  تقاضا  کن

مریض عشق تو  گردیده  مادر پیرت

به  گوشه  نگهی  درد  او  مداوا  کن

ولای علی

 ولای علی


هرکس که باولای علی زاده میشود
در بند عشـق گشتـه و آزاده میشود

هر قدردرنگـاه خلایق بـزرگ شد

درنزد خویش کوچک وافتاده میشود

دنبال کسب رزق حلال است بی طمع

اندازه ی کـفـایت او داده مـیـشود

مرد جهـاد اکبرهـرروزه با گنـاه

خلوت نشین هرشب سجاده میشود

شیعه همیشه چشم براه شهادت است

با یک اشاره حاضروآماده میشود

پروازدرخیال رخ یار،سخت نیست

با دوری ازهواوهوس ساده میشود

عالم درانتظارطلوع جمال توست

وقتی غروب هم نفس جاده میشود

سفر

سفر


رفته بودم سفرى، سمت دیار شهدا


که طوافى بکنم گرد مزار شهدا


به امیدى که دل خسته هوایى بخورد


متبرک شود از گرد و غبار شهدا


هر چه زد خنجر احساس به سرچشمه‏ى چشم‏


شرمگینم که نشد اشک، نثار شهدا


خشکى چشم عطش خورده، از آنجاست که من‏


آبیارى نشدم، فصل بهار شهدا


چون نشد شمع که سوزد دل سنگم شب عشق‏


کاش مى‏شد که شود سنگ مزار شهدا


آخرین خط وصایاى دل من این است‏


که به خاکم بسپارید کنار شهدا

شعرپندیات

شعرپندیات

 توبه از جرم وخطا،حال سحر می خواهد
خلوت نیمه ی شب اشک بصر می خواهد

وادی طور همین هیئت هر هفته ی ماست

دیدن نور خــدا اهــل نــظـــر می خواهد

سختـی گردنـه ی عشـق زمینت نـزند!

راه پر پیچ وخمش مرد سفر می خواهد

صرف این سینه زدن ها به مقامی نرسیم

مُـحـرم راز شدن دیده ی تر می خواهد

جهت بخشش هر سینه زنی حضرت حق

محشر از مادر سادات نظر می خواهد

ســر عــبـاس به نــی پنـد ظــریـفی دارد

غیر خورشید،سمــاوات قمر می خواهد

بیاشهرغریبان رانظرکن

 شعرپندیات


بیا شهر غریبان را نظرکن

کنار قبر این یاران گذر کن

عزیزان راببین درخانه ای تنگ

میان کوهی ازخشت وگل وسنگ

چه شهری که سخن ازماومن نیست

نشان از باغ و گلهای  چمن  نیست

غنی از پا نهد اینجا فقیر است

اسیر از رو کند اینجا اسیراست

ز سردار و زسرلشکر خبرنیست

زتاج وتخت شاهان یک اثرنیست

سخن  هرگز میاور  از  امیران

امیری نیست در شهراسیران

عجب شهری سخن ازسیم وزرنیست

به  جز  از  پاکی  پاکان خبر  نیست

ادامه مطلب ...

روشنگرراه(عبرتنامه)

  روشنگرراه(عبرتنامه)

خاک مادست خوش بادصباخواهدشد

پیکر  خاکی  ما نیز  فنا خواهد شد

مادراین دایره سرگشته وسرگردانیم

مدفن خویش ندانیم کجا خواهد شد

مجلسی راکه چنین غمزده اش مینگری

بهر ما و تو دگر  روز به پا خواهد شد

محفلی را که به خون جگر آراسته ایم

به نسیم مژه ای بزم عزا خواهد شد

ملک الموت  چو  آید  نبود  راه  گریز

این حقیقت که توبینی بخداخواهدشد

دل قوی دارکه گرمهر علی دردل توست

واپسین روز تو را راهگشا خواهدشد

آنچه سالار ز تقوی ببری در دل خاک

شمع روشنگر راهت به جزا خواهدشد

ادامه مطلب ...

شعرشهدا

شعرشهدا
 

شب است و سکوت است ماه است و من


فغان و غم و اشک و آه است و من


شب و خلوت و بغض نشکفته ام


شب و مثنوی های ناگفته ام


شب و آخرین سوز مستانه ام


شب و های های غریبانه ام


کجایند اسیران سوز دعا


کجایند مردان بی ادعا


کجایند شور آفرینان عشق


علمدار،مردان میدان عشق


کجایند مستانه جام مست


دلیران عاشق شهیدان مست


من امشب خبر می کنم غرب را


که آتش زنند این دل سرد را


ذوق و شوق نینوا کرده دلم


چون هوای جبهه ها کرده دلم


اون سنگر بهترین ماوای من


آه جبهه، کو برادرهای من


سنگر خوب و قشنگی داشتیم


روی دوش خود تفنگی داشتیم


جنگ ما را لایق خود کرده بود


جبهه ما را عاشق خود کرده بود


سرزمین نینوا یادش بخیر