(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

کربلایی وحیدشریفی درآباد
(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

کربلایی وحیدشریفی درآباد

شعرورباعی درفراق جوان

شعردرفراق جوان 


افسوس که زیبا پسرم، تاج سرم رفت

امید و چراغ دل و نور بصرم رفت

زد آتش سوزان اجل، بر گل عمرم

ناگاه از این باغ، گل نو ثمرم رفت

**********

آفتابی در جهان تابید و رفت

عمر کوتاهش جهان را دید و رفت

دست گلچین فلک با دست جور

غنچه امید ما را چید و رفت

**********

بعد پرپر شدنت، ای گل زیبا، چه کنم؟

من به داغ تو، جوان رفته ز دنیا، چه کنم؟

بهر هر درد، دوایی است، مگر داغ جوان

من به دردی که بر او نیست مداوا، چه کنم؟

**********

نو گلی پرورده بودم، خاک از دستم ربود

آنچنان در بر گرفت، انگار در عالم نبود

سال‌ها زحمت کشیدم، تا گلم پرورده شد

ناگهان پیک اجل آن غنچه از دستم ربود!

**********

پسرم دست اجل، زود تو را پرپر کرد

مادرت گریه کنان، خاک عزا بر سر کرد

دوستانت همگی، از غم تو مأیوسند

اشک چشم همگان خاک مزارت، تر کرد

شعردرفراق کودک

شعردرفراق کودک


برون رفت از کف من کودک من.

گل گلخانه ی من کودک من.

نبیند هیچکس این گونه داغی .

نگیرد از کسی این غم سراغی.

به بازیهای او خو کرده بودم.

زدیده اشک خود ،جو کرده بودم.

دعا دارم برای خلق دنیا .

نبیند هیچ کس این داغ عظما.

به هر کس داد کودک خالق من .

نگهدارش بماند خالق من.

نگیرد هیچ فرزندی زمادر.

نگیرد هیچ لبخندی زمادر.

نماند داغ طفل بر قلب بابا.

نیافتد لکه ای بر قلب بابا.

بقای کودکان جان کلام است.

دعای هر شب وروز(غلام) است.

شعرچهلم جوان ناکام

شعرچهلم جوان ناکام


رفتی و بعد ازتو دگر یاری ندارم

می بارم از داغت چو اَبرِ نوبهارم


بعد از چهل روز و چهل شب نور چشمم

ای کاش بودی تا ببینی حالِ زارم


آه ای عصای پیری ام ای باورمن

بین مادر غمدیده ات را سایه سارم


گفتی که راحت می شوم از بعد خدمت 

راحت شدی ای شمع شب سوز مزارم


یک روز نه یک اربعین نه ای عزیزم 

تاعمر دارم از غم تو سوگوارم


بهرتسلای دل حسرت کشیده

عکس تو راشبها گذارم درکنارم


سنگ.صبور من شده سنگ مزارت

از داغ تو مادرببین چه بی قرارم


تواهل هیات بوده ای و اهل روضه

من هم تو را نزد اباالفضل می سپارم


درهر زمان که روضه خوان روضه بخواند

باروضه ی اکبر مثال خون ببارم


باحسرت کرببلا رفتی عزیزم

ناکام من ای مه جبینم گلعذارم


شاعر:مجیدمرادزاده(غلام قنبر)

شعربرای فراق جوان

شعربرای فراق جوان


چهل روزه جوانم رفته از دست

زداغش پشت من ازغصه بشکست


چهل روزه بنالم از غم او

دگر آشفته حالم از غم او


چهل روزه سیه گردیده روزم

 به تمسال جوانم دیده دوزم


 چهل روزه از این غم هی بنالم

 جوانم رفته و افسرده حالم


 چهل روزه که از داغش غمینم 

به کنجی از غمش دائم نشینم


 جوانم رفت و شادیش ندیدم 

میان رخت دامادیش ندیدم


 زسر رفت آرزوهایم خدایا 

دگر تنهای تنهایم خدایا 


نخواهم بعد مرگش زندگانی

 ز داغش گشته قد من کمانی


 نبیند هیچ کس داغ جوان را

 بسوزاند غم او استخوان را


 در اینجا کربلا آمد به یادم 

حسین سر جدا آمد به یادم 


در آن ساعت که اکبر کشته گردید

سرو رویش بخون آغشته گردید


به بالینش حسین آمد به زاری 

گرفتش در بغل با بی قراری


 لبش بر لب نهاد و ناله سر داد

که سوزش از دل عالم خبر داد


(غلاما) زین الم سوزاندی ام تو

به داغ این جوان گریاندی ام تو

شعربرای فراق جوان

 شعربرای فراق جوان


شاعر:مرحوم ایرج میرزا 


رسم است هر که داغ جوان دید، دوستان 

رأفت برند حالت آن داغدیده را


یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا 

وان یک ز چهره پاک کند اشک دیده را


آن دیگری برو بفشاند گلاب و شهد 

تا تقویت کند دل محنت رسیده را


جمع دگر برای تسلای او دهند 

شرح سیاهکاری چرخ خمیده را


القصه هر کسی به طریقی ز روی مهر 

تسکین دهد مصیبت بر او رسیده را


آیا که داد تسلیت خاطر حسین 

چون دید نعش اکبر در خون تپیده را؟


آیا که غمگساری و انده بری نمود 

لیلای داغدیده‏ی زحمت کشیده را؟


بعد از پسر، دل پدر آماج تیر شد 

آتش زدند لانه‏ی مرغ پریده را


سرگشته بانوان وسط آتش خیام 

چون در میان آب، نقوش ستاره‏ها


اطفال خردسال، ز اطراف خیمه‏ها 

هر سو دوان چو از دل آتش، شراره‏ها


غیر از جگر که دسترس اشقیا نبود 

چیزی نماند در بر ایشان ز پاره‏ها


انگشت رفت در سر انگشتری به باد 

شد گوشها دریده پی گوشواره‏ها


سبط شهی که نام همایون او برند 

هر صبح و ظهر و شام فراز مناره‏ها


در خاک و خون فتاده و تازند بر تنش 

با نعلها که ناله برآمد ز خاره‏ها

سبک ترکی وفارسی برای فراق جوان

سبک ترکی وفارسی برای فراق جوان


ماتمونده فغان ایلرم من

دم بدم وای بالام سسلرم من

بوجهاندا من بختی قاره

سنسیز آیا بالام نیلرم من

**********

خون شدآخر دل نامرادم

کی رود خاطر تو زیادم

این منو این غم بی شمارت

بعداز این کس نیاید بدادم

*********

گوزدن اشگیم اولوبدی روانه

دود آهیم چیخوب آسمانه

دور آنون گورنجه قالدی تنها

شدت غصه دن گلدی جانه

*********

جانم ازغصه بر لب رسیده

داغ مرگ تو پشتم خمیده

ازمن خونجگر رو مگردان

ای بهشتی غزال رمیده

*********

دوستان وهمکاران محترم باسلام.

کپی و دالنود فقط با ذکرصلوات به

روح مرحوم محمدشریفی بلامانع میباشد

دریافت سبک 

سبک برای فراق جوان

سبک برای فراق جوان


ای کوه صبر و آشنای پر غم من

ای یادگار این دل پر ماتم من

*******

ای معنی آرامش و بود و نبودم

سنگ صبور رنج و آرام وجودم

********

من ماندم و تنهایی و دو چشم خسته

رفتی ز پیشم گریه بر گونه  نشسته

********

به گو چرا رفتی شدم تنها دوباره

من ماندم و غمهای قلبه پاره پاره

**********

دوستان وهمکاران محترم باسلام.

کپی و دالنود فقط با ذکرصلوات به

روح مرحوم محمدشریفی بلامانع میباشد
دریافت سبک

رباعی برای فراق دختر

رباعی برای فراق دختر


بود دختر گل بی خوار بابا

همیشه  دلبر و دلدار بابا


اگر گیرد پسر دست پدر را

ولی دختر بود غمخوار بابا

شعربرای فراق فرزند

شعربرای فراق فرزند


قصه مرگ تو را ناگه شنیدن زودبود


درعزایت جامه اندرتن دریدن زودبود


آخرای جان پسر ای میوه قلب پدر


دردیار نیستی منزل خریدن زودبود


اشک حسرت ازدوچشم مادرت هرصبح وشام


ازغم هجرره ماهت چکیدن زودبود


مادربیچاره ات دائم کند آه و فغان


بهر اوداغ غم مرگ تودیدن زودبود


دیده بگشابا عزیزانت بر گوسخن


نطق توخاموش ازگفت وشنیدن زودبود

شعربرای فراق فرزند

شعربرای فراق فرزند


زداغت روز وشب بادیده خونبارمی نالم
به ناکامی تو با آه آتشبار  مب نالم

تماشامیکنم ای نازنین عکس جمالت را
به یادت اشک میریزم دمادم زار می نالم
دراین فصل بهارزندگانی ای گل خوشبو
تو گردیدی خزان درصحنه گلزارمی نالم
تو را پیک اجل ازمن گرفت وبرد زین دنیا
من ازاین زندگانی تلخ وشیرین کارمی نالم
توشمع بزم مابودی ولی خاموش گردیدی
تو خاموش و من  از آن شرار نار می نالم
اگرچه خوب می دانم که درپیش خدارفتی
ز بس درد  فراقت  می دهد  آزار می نالم

شعربرای فراق فرزند

شعربرای فراق فرزند


من آمدم به کنارت دو چشم خود وا،کن

نگاه  به   صورت  پیر و غریب  بابا  کن

غزال خسته من خیز و  محشرم بنگر

به حال و  روز من  خونجگر  تماشا کن

قسم به جان تو چشمان من نمی بیند

به  پای  خیز  و  ره  خانه  را  پیدا  کن

نه حال رفتن  و ،نی، تاب ماندنم باشد

تو  ای  امید  پدر  حل  این  معما  کن

دلم گرفته دگر  از همه جهان سیرم

بیا  و  مرگ  مرا  از  خدا  تقاضا  کن

مریض عشق تو  گردیده  مادر پیرت

به  گوشه  نگهی  درد  او  مداوا  کن