(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

کربلایی وحیدشریفی درآباد
(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

کربلایی وحیدشریفی درآباد

شعربرای فراق جوان

شعربرای فراق جوان


چهل روزه جوانم رفته از دست

زداغش پشت من ازغصه بشکست


چهل روزه بنالم از غم او

دگر آشفته حالم از غم او


چهل روزه سیه گردیده روزم

 به تمسال جوانم دیده دوزم


 چهل روزه از این غم هی بنالم

 جوانم رفته و افسرده حالم


 چهل روزه که از داغش غمینم 

به کنجی از غمش دائم نشینم


 جوانم رفت و شادیش ندیدم 

میان رخت دامادیش ندیدم


 زسر رفت آرزوهایم خدایا 

دگر تنهای تنهایم خدایا 


نخواهم بعد مرگش زندگانی

 ز داغش گشته قد من کمانی


 نبیند هیچ کس داغ جوان را

 بسوزاند غم او استخوان را


 در اینجا کربلا آمد به یادم 

حسین سر جدا آمد به یادم 


در آن ساعت که اکبر کشته گردید

سرو رویش بخون آغشته گردید


به بالینش حسین آمد به زاری 

گرفتش در بغل با بی قراری


 لبش بر لب نهاد و ناله سر داد

که سوزش از دل عالم خبر داد


(غلاما) زین الم سوزاندی ام تو

به داغ این جوان گریاندی ام تو

شعربرای فراق جوان

 شعربرای فراق جوان


شاعر:مرحوم ایرج میرزا 


رسم است هر که داغ جوان دید، دوستان 

رأفت برند حالت آن داغدیده را


یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا 

وان یک ز چهره پاک کند اشک دیده را


آن دیگری برو بفشاند گلاب و شهد 

تا تقویت کند دل محنت رسیده را


جمع دگر برای تسلای او دهند 

شرح سیاهکاری چرخ خمیده را


القصه هر کسی به طریقی ز روی مهر 

تسکین دهد مصیبت بر او رسیده را


آیا که داد تسلیت خاطر حسین 

چون دید نعش اکبر در خون تپیده را؟


آیا که غمگساری و انده بری نمود 

لیلای داغدیده‏ی زحمت کشیده را؟


بعد از پسر، دل پدر آماج تیر شد 

آتش زدند لانه‏ی مرغ پریده را


سرگشته بانوان وسط آتش خیام 

چون در میان آب، نقوش ستاره‏ها


اطفال خردسال، ز اطراف خیمه‏ها 

هر سو دوان چو از دل آتش، شراره‏ها


غیر از جگر که دسترس اشقیا نبود 

چیزی نماند در بر ایشان ز پاره‏ها


انگشت رفت در سر انگشتری به باد 

شد گوشها دریده پی گوشواره‏ها


سبط شهی که نام همایون او برند 

هر صبح و ظهر و شام فراز مناره‏ها


در خاک و خون فتاده و تازند بر تنش 

با نعلها که ناله برآمد ز خاره‏ها

رباعی برای فراق دختر

رباعی برای فراق دختر


بود دختر گل بی خوار بابا

همیشه  دلبر و دلدار بابا


اگر گیرد پسر دست پدر را

ولی دختر بود غمخوار بابا

شعربرای فراق فرزند

شعربرای فراق فرزند


قصه مرگ تو را ناگه شنیدن زودبود


درعزایت جامه اندرتن دریدن زودبود


آخرای جان پسر ای میوه قلب پدر


دردیار نیستی منزل خریدن زودبود


اشک حسرت ازدوچشم مادرت هرصبح وشام


ازغم هجرره ماهت چکیدن زودبود


مادربیچاره ات دائم کند آه و فغان


بهر اوداغ غم مرگ تودیدن زودبود


دیده بگشابا عزیزانت بر گوسخن


نطق توخاموش ازگفت وشنیدن زودبود

شعربرای فراق فرزند

شعربرای فراق فرزند


زداغت روز وشب بادیده خونبارمی نالم
به ناکامی تو با آه آتشبار  مب نالم

تماشامیکنم ای نازنین عکس جمالت را
به یادت اشک میریزم دمادم زار می نالم
دراین فصل بهارزندگانی ای گل خوشبو
تو گردیدی خزان درصحنه گلزارمی نالم
تو را پیک اجل ازمن گرفت وبرد زین دنیا
من ازاین زندگانی تلخ وشیرین کارمی نالم
توشمع بزم مابودی ولی خاموش گردیدی
تو خاموش و من  از آن شرار نار می نالم
اگرچه خوب می دانم که درپیش خدارفتی
ز بس درد  فراقت  می دهد  آزار می نالم

شعربرای فراق فرزند

شعربرای فراق فرزند


من آمدم به کنارت دو چشم خود وا،کن

نگاه  به   صورت  پیر و غریب  بابا  کن

غزال خسته من خیز و  محشرم بنگر

به حال و  روز من  خونجگر  تماشا کن

قسم به جان تو چشمان من نمی بیند

به  پای  خیز  و  ره  خانه  را  پیدا  کن

نه حال رفتن  و ،نی، تاب ماندنم باشد

تو  ای  امید  پدر  حل  این  معما  کن

دلم گرفته دگر  از همه جهان سیرم

بیا  و  مرگ  مرا  از  خدا  تقاضا  کن

مریض عشق تو  گردیده  مادر پیرت

به  گوشه  نگهی  درد  او  مداوا  کن