(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

کربلایی وحیدشریفی درآباد
(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

کربلایی وحیدشریفی درآباد

شعرپندیات

شعرپندیات


در این دهر کهن هرکس قدم بگذاشت میمیرد

بد و خوب زشت و زیبا یادگار بگذاشت میمیرد 


نمی‌ماند کسی جاوید این دنیا به حکم حق

جوان و پیر و کودک چون قضا انگاشت میمیرد


شنیدم اجهان  لوح هست . بشر نقاش این گیتی

بد و خوب حق و ناحق چون علم افراشت میمیرد


جهان فرموده احمد مثال مزرع عقباست 

که هرکس آنچه کاشته میکند برداشت میمیرد


یکی صد سال با سختی کند طی بر  زمان عمر 

یکی طفل  است و دنیا آمده تا چاشت میمیرد


یکی دارد به دل حسرت ،پابوس حسین آید

یکی مال فراوان پشت سر بگذاشت میمیرد


یکی چون گنج قارون مال و زر اندوخته در دهر

نکرده زان همه مال درهمی برداشت میمیرد


یکی از روی بیت المال سازد برج و باروئی

یکی در عین قدرت نیست  بران چشم‌داشت میمیرد


یکی خون شهیدمان ، خیانت می‌کند دائم 

یکی راه شهیدان را گرامی  داشت میمیرد


بشر را نیست  گریز  از کمند مرگ  و چنگالش

گدا و پادشاه و یا ندار  و داشت میمیرد 


ندانیم کی؟کجا؟ با چه نهوی طعمهٔ مرگیم 

ولی تهران و قزوین یا که در آلاشت میمیرد


(صفا )گرچه زشعر خود گوید یک غزل از مرگ

کنی خوب یا که بد از شعر من برداشت میمیرد


شاعر حاج قاسم جناتیان قادیکلایی

تقدیم به برادرم کربلائی حسن  جعفری

شعرپندآمیز

شعرپندیات 


خدا پرسد ز ما فردا که بهر ما چه آوردی؟

به جز بار گنه با خود تو از دنیا چه آوردی؟ 


به دنیا سال‌ها خوردی و نوشیدی و پوشیدی

برای قدردانی، هدیه بهر ما چه آوردی؟ 


تو را دادیم عقل و منطق و نیروی انسانی

تو در آنجا گرفتی کام دل، اینجا چه آوردی؟ 


تو بی‌پروا ندانستی، پس از امروز فردایی است

شد امروز تو فردا و تو بی‌پروا چه آوردی؟ 


بسی داد و ستد کردی تو در بازار آشفته

در این بازار وانفسا بگو، کالا چه آوردی؟ 


فرستادیم بهر راهنمایی تو پیغمبر

از آنچه گفت با تو، در صف عقبی چه آوردی؟ 


به تو گفتم بهشتم، اهل تقوا را بود پاداش

من آن پاداش آوردم، تو از تقوا چه آوردی؟ 


به قرآن نقش کردم، بهرت آیات جهنم را

بگو بهر نجات خود ز نار ما چه آوردی؟ 


در این جا هر کسی دارد شفیعی نزد ما برگو 

تو از بهر شفاعت در بر مولا چه آوردی؟ 


ملاک بندگی ما بود ترک هوای نفس

بگو ای بوالهوس از درک این معنا چه آوردی؟ 


من ژولیده میگویم به نص آیه قرآن

خدا پرسد ز ما فردا، که بهر ما چه آوردی؟

شعرپندیات

شعرپندیات‏ 


دیوانه و دلبسته ی اقبال خودت باش

سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش


یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری

راضی به همین چند قلم مال خودت باش


دنبال کسی باش که دنبال تو باشد

اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش


پرواز قشنگ است ولی بی غم ومنت

منت نکش از غیر وپر وبال خودت باش

صدسال اگر زنده بمانی گذرانی

پس شاکر هر لحظه وهر سال خودت باش!

شعرپندیات

شعرپندیات

مده عمر گران را با هوای نفس خود بر باد

که این دنیای بی ارزش مراد دل نخواهد داد

به هر بادی نلرزان بید ایمان را که در دوزخ

بسازد آتش از خاکستر هر بید لرزان باد

عنان نفس سرکش را به دست زهد و تقوی ده

که بی تقوی به شهوترانی دنیا شود معتاد

برای مرغ نازک تن قفس بهتر ز  پروازیست

که در ایمن نباشد از گزند  حربهُ صیاد

حذر کن از دورنگی با خلایق صاف و صادق باش

که در روح دغلکاران خباثت میکند بیداد

مکن روشن چراغ خانه ات را با ربا خواری 

که در آبادی قلبت  شود ظلمت سرا بنیاد

شود آتش سرای آخر شاهی که در دنیا

ز بیت المال محرومان  کند کاخ ستم  آباد

ز سلطانی که بی وجدان بوَد به ان گدایی که

هرازگاهی دل غمدیده  ای  را مینماید شاد

طریق حق پرستی را به تحقیقات خود بشناس

که شیطان هم در این ایام اناالحق میزند فریاد

به وقت هر خطا این نکته یاد آور پس از مردن

به دنیا مادرت دیگر تو را از نو نخواهد  زاد

نیابد چاره  عشقش رود با حسرت از دنیا

هزاران بار اگر طعم لب شیرین چشد فرهاد

دلت را وقف عشقی کن که از الطاف سرشارش

 ز قید و بند این دنیا شوی آسوده و آزاد

لبت را تشنه جام یکی سقای عطشان  ساز

که زنجیر غمش بر گردن اهل ولا افتاد

زمانی که عزیز ساقی کوثر لب عطشان بود

فراهم شد برایش آب و اما تشنه لب جان داد

ز  دانشگاه عشق او مشاهیری چنان خیزند

که طفلانش به صد  پیر طریقت میشوند استاد

شعرپندیات

شعرپندیات


هر که پیشانی او زخم شده مومن نیست

پیرِ وادی شدن ای دوست.به سال وسن نیست


دینِ تسبح ومناجات ومحاسن دین نیست

به خدای توقسم پیرو دین خود بین نیست


دین کجاگفته که همسایه ی  خودرا وِل کن

دین کجاگفته که دل را ز خداغافل کن


دین کجاگفته که چون کبک،ببرسردربرف

دین کجاگفته فقط مغلطه باشد درحرف


دین کجاگفته جواب سخن حق،تیراست

دین کجا گفته که بیچاره شدن تقدیراست


دین نگفته است ببرآبروی مومن را

دین نوشته است بخر آبروی مومن را


بخدا سخت درانجام خطا غرق شدیم

ناخداجان همه درغیرِخداغرق شدیم


دل خوشیمان همه این است ،مسلمان هستیم

فخر داریم که ما پیرو قرآن هستیم


مامسلمان دروغیم،مسلمانِ فریب

همه ی دغدغه مان،این شده گندم یاسیب


هر که از راه رسید آبروی دین رابُرد

هرکه آمد فقط از گُرده ی این مذهب خورد


آب راکد بشود قطع ویقین می گندد

غرب یکدست به دینداری مان می خندد


درنمازت خَمِ ابروی نگار آوردی

باعبادات چنین شرم ببارآوردی


هرچه را گم بکنی وقت نمازت پیداست

اصلاً انگار نه انگار خدا آن بالاست


چه نمازیست که یک ذرّه خدایی نشده

این نمازیست زمینی وهوایی نشده


پاره کن رشته ی تسبیح و مرنجان دین را

این همه کِش نده،مَدِّ ولالضّالین را 

شعرپندیات

شعرپندیات

برادر یکدلی کردن قشنگ است

خدا را بندگی کردن قشنگ است

بلی سرمایه داشتن ننگ وعار نیست

چوحاتم زندگی کردن قشنگ است

علایق زنگ‌ بر  آینه   باشد

دل از زنگار بری کردن قشنگ است

زحب مال وجاه پرهیز کن ای دوست

ز زشتی دل جلی مردن قشنگ است

بگیر دست نیازمندی زرأفت

فقیری همدلی کردن قشنگ است

بیا اعمال خود دور از ریا کن

که دوری ازبدی کردن قشنگ است

بدنیا گو چوحیدر غرّی غیْرُک

مرام را چون علی کردن قشنگ‌است

مشو مغرور مگو من برترینم

به تقوا برتری کردن قشنگ است

هوای نفس دور کن از سر خویش

رها این خود سری کردن قشنگ است

تولّاست ای برادر حبّ حیدر

به مولا نوکری کردن قشنگ است

(صفا) اشکی به حال خود بیفشان

به خویش نوحه گری کردن قشنگ است

شاعر قاسم جناتیان قادیکلائی

شعرپندیات

اعمال آدمی


آدمی گاهی ز اعمالش پشیمان میشود

کرده های  ماضی اش بر روح سوهان میشود


لفظ حالش این بود ایکاش نمیکردم چنین

مثل دردی است بی دوا  مانند سرطان میشود


آدمی گاهی مقامش میرود تا عرش حق

محرم راز  پیمبر همچو سلمان میشود


گاهی در اوج شقاوت میکند فسق و فجور

ظاهراً انسان ولی باطن چو شیطان میشود


آنچنان دام هوس افتد زبهر میل نفس

کشتن و غارت گری بهرش چه آسان میشود


گاهی هشتاد سال عبادت میشود از کف برون 

بلعم باعور مثالش ثبت قرآن میشود


من نمی دانم چه دارد کدخدائی جهان

که برادر به برادر قاتل جان میشود


سیرِ در تاریخ درسی باشد از بهر بشر

آری  این تکلیف به قرآن بر مسلمان میشود


آه مظلومان کند ویران بنای ظلم را

کیفر ظالم به روز حشر  نیران میشود


ای خوشا آنکس  در این دنیا  برای دیگران

میکند ایثار و یاور بر ضعیفان میشود


غم مخور روزی شود اصلاح امور روزگار

ای( صفا)  آن روز دنیا چون گلستان میشود


شاعر قاسم جناتیان قادیکلایی

شعرپندیات

شعرپندیات


زشاهی تا گداهی یک وجب نیست

اگر شاهی گدا گردد عجب نیست


اگر شه یا گدا یا ھر چه ھستی

به هر حالت که ھستی بی سبب نیست


جوان مرد باش و در بازار دنیا

مشو مغرور که این شرط ادب نیست


زافتاده بگیر تو دست یاری

خدا تنها نماز نیمه شب نیست


تو در خوان نعم خلقی به ذلت

حیا کن این که شادی و طرب نیست


مده دل را براین دیر خرابه

که عمر تو به جز چند روز وشب نیست


چگونه در رفاه باشی که مردم

همه در رنج ترا رنج و تعب نیست


مشو غرّه پیمبر زاده باشی

که فردا برتری اصل و نصب نیست


ز کلُّ مَنْ علَیهاٰ فٰانْ شنیدم

سر آخر زنده کس جز ذات رب نیست


تو در خواب بهشتی همچو شداد

(صفا )را هم و غم جز نان شب نیست


جز دوبندابتدا بقیه از 

قاسم جناتیان قادیکلایی بداهه

شعربی وفایی دنیا

بی وفایی ومذمت دنیا


دل بر جهان مبند که بسیار بى وفاست‏

این کهنه دیر دشمن مردان با خداست‏

از این عجوزه رحم و مروت مجو رفیق‏

زیرا عروس بکر هزاران هزار هاست‏

با هیچکس نکرده سحر شام روز وصل‏

همواره بکر مانده و داغش به سینه هاست‏

عاقل فریب صورت او را نمى‏خورد

چون سیرت حقیقى او زشت و بدنماست‏

دنیا براى مردم دیندار کوچک است‏

لیکن به چشم دشمن دیندار پربهاست‏

مردان حق طریقه ى توحید طى کنند

این راه پر مخاطره از هر رهى جداست‏

هر کس بغیر راه ولایت قدم نهد

نابودیش مسلم و دنیاى او فناست‏

بیهوده عمر خویش تلف کرده بى ولا

چون هر چه هست در گرو دولت ولاست‏

خواهى که از طریق خطا در امان شوى‏

راه على برو که رهش راه انبیاست‏

بیم خطر ز راه على خود بود خطا

زیرا که راه شیر خدا بیمه از بلاست‏

آنانکه از طریق ولایت شدند دور

گم کرده راه حق و گران بارشان به جاست‏

جز پیروى ز خط امامان مجوى راه‏

زیرا على وصى بلافصل مصطفاست‏

ملک جهان که مزرع کشت و زراعت است‏

بفشان تو دانه‏اى که تو را توشه بقاست‏

بر مردم فقیر و ستم دیده یار باش‏

پاداش این معامله افزایش قناست‏

از یارى و حمایت آنان مکن دریغ‏

دستان پرتوان تو مشکل گشاى ماست‏

ما را زلطف وجود عنایات بهره ده‏

چشم امید ما به تو هر صبح و هر مساست‏

خرم براى اهل نظر هر چه بود گفت‏

این داستان زبده که از نعمت ولاست‏

شعرپندیات

شعرپندیات


جوانی چونکه از کف رفت دوباره بر نمیگردد

یقین دارم درخت خشک دوباره تر نمیگردد


بدان قدر جوانی را که تا قدرت به تن داری

که جسمت ناتوان گردد ترا باور نمیگردد


زبعد هر بهاری لاجرم فصل خزان آید

گل این باغ هم ایمن ز باد شر نمیگردد


بجز مهر و محبت ها کلید فتح دلها نیست

که فتح کشور دل با دو صد لشکر نمیگردد


مگو راز دل خویش را به هر نامحرمی ای دوست

که هر ناکس در این عالم  ترا یاور نمیگردد


هزاران قصه مرگ عزیزان را به چشم دیدی

از این خیل سفر کرده یکی هم بر نمیگردد


بگو تا کی به دنبال زر و زیور به دنیایی

که یار هیچ کسی فردا مقام و زر نمیگردد


خدا داند که حق گویی بود از بهترین خصلت

نمیدانم چرا دیگر کسی بوذر نمیگردد


سزای هر بد و خوبی به قدر زره ائی پیداست

 جزای  خوبی ها جز جنت و کوثر نمیگردد

 

خدا فرموده در قرآن به کل من علیها فان

کسی ایمن ز دست مرگ و این ساغر نمیگردد


هزاران تن اگر هر روز محبت ها کنند بر تو 

یکی زان آدم مشفق چنان مادر نمیگردد


پیمبر غیر زهرا هم شنیدم دخترانی داشت

ولی در علم و حلم  صدیقهٔ اطهر نمیگردد


(صفا )  گوید که دنیایم چنان زندان تاریک است

که یک لحظه زعمرم بی غم مادر نمیگردد


شاعر قاسم جناتیان قادیکلایی

شعرپندیات

شعرپندیات 


بهار عمر می گردد خزان اهسته اهسته

به مقصد می رسد این کاروان اهسته اهسته


از این بالا نشینی مناز ای سرو که چرخ دون

کشد از زیر پایت نردبان اهسته اهسته


به زیبایی مناز ای گل که در این گل ستان

بسی پرورد و چید این باغبان اهسته اهسته


فریب خوان الوان جهان هرگز مخور جانا

که مهمان کش بُود این میزبان اهسته اهسته


کتاب زندگی افسانه ای بود اما

به پایان میرسد هر داستان اهسته اهسته


توانایی وبرنایی نمانددوستان هرگز

شودپیرعاقبت هرنوجوان آهسته آهسته


زدست آه مظلومان بترس ای صاحب قدرت

رسداین ناله هابرآسمان آهسته آهسته


من ژولیده میگویم به نص آیه قرآن

بهارعمرمیگردد خزان آهسته آهسته

شعرپندیات

شعرپندیات


ما در دو جهان غیر خدا یار نداریم

جـز یاد خدا هیـچ دگـر کار نداریم


درویش فقیریم و در این گوشه دنیا

با نیک و بد خلق جهـان کار نداریم


گر یار وفادار نداریم عجب نیست

ما یار بجز حضرت جبار نداریم


با جامه صد پاره و با خرقه پشمین

برخاک نشینیم و از آن عار نداریم


ما شاخ درختیم و پر از میوه توحید

هر رهگذری سنگ زند باک نداریم


ما صاف دلانیم و ز کَس کینه نداریم

گر شهر پر از فتنه و ما با همه یاریم


ما مست صبوحیم و ز میخانه توحید

حاجت به می و باده و خمار نداریم


بنگر به دل خسته شمس الحق تبریز

مـا جز هوس دیدن دلـدار نداریم

شعرپندیات

شعرپندیات 


به خیالت نرسد دادن جان آسان است 

یا که بر مردن و این درد عظیم درمان است


از همان لحظه که پا در این سرا بگذاشتی

اجل آماده و در پی، بهر صید جان است


این شنیدم همچو گوسفندی کَنَنْدش پوستش

دادن جان بهر انسان  به مثل اینسان است 


گرهزاران سال نوشی قند و شهد این جهان

موقع دادن جان  حاصل آن حرمان است 


هوش ای اهل خرد دل مده بر عیش جهان

پشت هر عیش جهان بیخبری ،شیطان است 


عقل کُل یعنی محمد گفت که حب دنیا

رأس عصیان و بدان نابودی خوبان است


 فکر فردا  باش و بر بند توشه از بهر سفر

برتری روز قیامت داشتن ایمان است


 لحظه ایی گوش بده درّ گوهر بار علی

 که بفرمود جهان بر مؤمنین زندان است


ای خوش آنکس که رها شد ز سجن با دل خوش

دم رفتن دست پر باشد و لب خندان است


ترک عصیان کن و سرکش مشو در بندگی ات

سبب ذلت و بد بختی تو از آن است


دوستی و عشق به همنوع گر نداری دلت

لایق دوزخی و   جایگهت در آن است


هرچه کاشتی  حاصلش آن است گندم یا که جو 

عمل بد ای (صفا )حاصل آن نیران است

شعرپندیات

‍شعرپندیات

                

چرا دائم خطاکاری تو برگرد

خطا کارو  گنهکاری تو برگرد


شدی سرگشته وحیران دنیا

اسیر نفس اماری توبرگرد


گذشت عمرت پی کسب مقامات

چقدر برسر هوا داری توبرگرد


فقط کارت شده آمال واموال

چقدر درفکر دیناری تو برگرد


ضررهابس زدی برمال مردم

چقدر فکر تبه کاری توبرگرد


ز ته ماندهءعمر کاری توبنما

شدی اهل گرفتاری توبرگرد


گمان کردی که تومردن نداری

یقین دارم که بیماری توبرگرد


فزون ازجسم وجان خودبخواهی

چرا اینقدر فزون خواهی توبرگرد


گذرکن تو ز قبرستان و بنگر

نداری ارزش کاهی، توبرگرد


(غلاما)عمرتوهمتای گنج است

از او بنما نگهداری،  تو برگرد


شاعر: استاد غلامرضا نو ترکی همدانی

شعرپندیات

شعرپندیات


دلا این عالم فانی به یک ارزن نمی ارزد

به دنیا آمدن برزحمت رفتن نمی ارزد


اگر بر تخت شاهی تابه روز حشر بنشینی

به خشت زیر سر اندر لحد خفتن نمی ارزد


مسخر گر شود روزی زمینت مثل اسکندر

به تنهائی قبر و وقت جان کندن نمی ارزد


جوانان همه عالم اگر گردند قربانی

بخون غلطیدن قد علی اکبر نمی ارزد


سواران همه عالم اگر بی دست وپا گردند

به قطع بازوی عباس نام آور نمی ارزد


اگر دریای این عالم همه شهد وشکر گردد

به آن لعل لب خشک علی اصغر نمی ارزد


اگرخلق زمین و آسمان خون از مژه بارند

به آن زنجیر پای عابد مضطر نمی ارزد


اگرحوران جنت بی نقاب آینددردنیا

به شأن حضرت صدیقه اطهر نمی ارزد


اگر خورشید آید سربرهنه از افق بیرون

به عریانی جسم خسرو بی سر نمی ارزد

شعرپندیات

شعرپندیات


نیستم عارف فرزانه براتم بدهند

یا که در نیمه شبی شاخه نباتم بدهند


در مثل کرکس شوریده و بشکسته پرم

که ز پس مانده طاووس حیاتم بدهند


عمری از من سپری شد نشدم شاد ولی

لقب شادروان بعد وفاتم بدهند


گام در جاده عشاق گذارم همه عمر

در ره عشق چه زیباست ثباتم بدهند


خاک عالم به سرم باد اگر خلق خدا

با زر و زور فقط نیک صفاتم بدهند


اوج فقرم به همه ثروت عالم ندهم

تا که انگشتری از بهر زکاتم بدهند


حسنم سائل درگاه حسینم بود این

آرزویم که از این راه براتم بدهند


عشق اولاد علی طاعت حی ازلی

این دو را روز جزا راه نجاتم بدهند


حسنعلی بالایی

اشعارمناجاتی

اشعار مناجاتی


امان از غربت قبر و قیامت

فغان از وحشت قبر و قیامت

اگر ارباب من دستم نگیرد

ندارم طاقت قبر و قیامت

اجل در ره عمل کوته چه دارم

به غیر از حسرت قبر و قیامت

گنه کاری چو من فرمانبرِ نفس

چه داند حرمت قبر و قیامت

من از تنهاییِ خود خوف دارم

امان از ظلمت قبر و قیامت

اگر مولای من دستم بگیرد

چه خوف از محنت قبر و قیامت

غم و درد و بلا را می شناسم

که باشد زینت قبر و قیامت

پس از مرگم به زیر سایۀ یار

بگیرم هیئت قبر و قیامت

برای گریه بر سلطان عطشان

عطا کن مهلت قبر و قیامت

بهشت کربلا را کن نصیبم

که بینم جنت قبر و قیامت

رضای توست نصب العین عاشق

ندارد نیّت قبر و قیامت

ز دنیا می روم با دست خالی

امان از حسرت قبر و قیامت

ندارم خُلق و خوی اهل بیتی

ندارم فرصت قبر و قیامت

فقط با مومنین قرآن بگوید

سخن از بهجت قبر و قیامت

بمیرم تا ببینم روی حیدر

جمالش لذت قبر و قیامت

اگر" اَلْفَقرُ فخری " شد شعارم

توّلا مکنت قبر و قیامت

بجز لطف شفیعان دو عالم

چه باشد نصرت قبر و قیامت

به دنیا هیچ اقبالی ندارم

که دارم دولت قبر و قیامت

تمام لذت دنیای فانی

فدای عزّت قبر و قیامت

غلام آل زهرایم بگردان

شهید راه مولایم بگردان


از وبلاگ حاج محمود ژولیده

شعرپندیات

اخوان...پندیات


کرده واجب برمن وتو ذات بی همتا نماز

چون بود سدّ عظیمی دربر فحشا نماز

گرقبول افتد شود اعمال دیگر هم قبول

جمع ماهیچ است.چون گرددز مامنها نماز

باخلوص دل اگرخوانی .خدامی خواندت

چون بود راه ملاقات خدا تنها نماز

گفت پیغمبر ستون دین من بهر شما

هست بی شک طبق امر خالق یکتا نماز

کُشته شد مولا علی درسجده درراه خدا

تاکه ماند تاابد جاوید وپابرجا نماز

ازمقام وقدر قد قامت چه گویم کزقیام

پروراند گوهری چون حضرت زهرا نماز

چهارده معصوم ما را این بود حرف نخستین

کرده خالق بهر انسان لازم الاجرا نماز

بی نمازان راخلاصی نیست.ازنار جحیم

چون بود تنها کلید جنت الماوا نماز

چون نماز بی ولایت.مورد تایید نیست

پس بخوان باعشق مولا.تاشود امضا نماز

شاعر ژولیده می گوید.دوصد باردگر

هست یک سدّ عظیمی.دربر فحشا نماز

         ........................... ......

شیطان که رانده گشت.بجز یک خطا نکرد

خود را برای سجده ی آدم رضا نکرد

شیطان هزار مرتبه بهتر بُوَد ز بی نماز

اوسجده را بر آدم .این برخدا نکرد

شعرفارسی پندیات

شعرپندیات 


به خیالت نرسد دادن جان آسان است 

یا که بر مردن و این درد عظیم درمان است


از همان لحظه که پا در این سرا بگذاشتی

اجل آماده و در پی، بهر صید جان است


این شنیدم همچو گوسفندی کَنَنْدش پوستش

دادن جان بهر انسان  به مثل اینسان است 


گرهزاران سال نوشی قند و شهد این جهان

موقع دادن جان  حاصل آن حرمان است 


هوش ای اهل خرد دل مده بر عیش جهان

پشت هر عیش جهان بیخبری ،شیطان است 


عقل کُل یعنی محمد گفت که حب دنیا

رأس عصیان و بدان نابودی خوبان است


 فکر فردا  باش و بر بند توشه از بهر سفر

برتری روز قیامت داشتن ایمان است


 لحظه ایی گوش بده درّ گوهر بار علی

 که بفرمود جهان بر مؤمنین زندان است


ای خوش آنکس که رها شد ز سجن با دل خوش

دم رفتن دست پر باشد و لب خندان است


ترک عصیان کن و سرکش مشو در بندگی ات

سبب ذلت و بد بختی تو از آن است


دوستی و عشق به همنوع گر نداری دلت

لایق دوزخی و   جایگهت در آن است


هرچه کاشتی  حاصلش آن است گندم یا که جو 

عمل بد ای (صفا )حاصل آن نیران است


شاعر قاسم جناتیان قادیکلایی

شعری ازاحوال قیامت

شعری از احوال قیامت


بشنو از قرآن چه نیکو دم زند

زخمه بر ساز دل آدم زند


تا کند بیدارش از خواب گران

از قیامت گوید و اهوال آن


این زمین در آن زمان پر بلا

ناگهان چون زلزلت زلزالها


از درونش اخرجت اثقالها

با تعجب قال الانسان مالها


مردگان خیزند برپا کلهم

تا همه مردم یرواعمالهم


هر که دارد ذره خیراً یره

تا که دارد ذره ای شرّاً یره


آن زمان خورشید تابان کوّرت

کوههای سخت و سنگین سعّرت


آبها در کام دریا سجّرت

آتش دوزخ به شدّت سعّرت


پس در آن هنگام جنّت ازلفت

خود بداند هر کسی "ما احضرت"


نامه ای با جان او آمیخته

میشود بر گردنش آویخته


نامه یا نقش دقیق نفس او

یا که ازهر لحظه عمرش عکس او


نامه رد یا قبول بندگی

یا سرافرازی و یا شرمندگی


نامه اعمال اصحاب یمین

اهل تقوی اهل ایمان و یقین


روز محشر باشد اندردست راست

صاحب این نامه از غمها جداست


این جواز ره گشای جنّت است

او برات جاودانه رحمت است


نامه اعمال اصحاب شمال

آن تبهکاران بس افسرده حال


باشد اندر دست چپ روز شمار

رمز محکومیّت اصحاب نار


نامه شرمندگی و حسرت است

حکم بدکاران دور از رحمت است


با چنین قرآن که باشد رهنمود

دیگر ای مردم "فاین تذهبون"


تا حسان داری مجال و نیست دیر

دامن قرآن و عترت را بگیر