(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

کربلایی وحیدشریفی درآباد
(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

کربلایی وحیدشریفی درآباد

شعربرای فراق پدر

شعردرفراق پدر


بر دو ش  کشم بار فراق پدرم را

خم کرده دگر این  غم سنگین کمرم را


گاهی به لب این زمزمه دارم که بیامرز

یارب ز کرم روح بلند پدرم را


میگفت مرا غیر در خانه ارباب

جایی نفشانم ز رخ اشگ بصرم را


بال و پرم از عشق حسین است نسوزد

عالم اگر اتش بزند بال و پرم را


در روز جزا بهر شفاعت بدهیدم

یک رشته زلف شه والا گوهرم را


اندازه ریگی ز بیابان نشود گر

بر پاش بریزم همه ذوق وهنرم را


در روضه او جای سرشگم بگذارید

تقدیم کنم  قطره به قطره جگرم را


بر منبر نی رفت وَ فرمود که ای عشق

تفسیر کن این آیه قرآن سرم را


آگاه کن از ایت حق بر سر نیزه

هر کوردلی را که ندارد خبرم را


من سرور شمس وقمرم کوکب عشقم

جوینده معراج بیابد اثرم  را


شاعرحسنعلی_بالایی

شعربرای فراق پدر

‍ شعربرای فراق پدر


دلم میخواد ببینم روی بابا 

شوم از جان مقیم کوی بابا 

در آغوش لحد افسوس افسوس 

نهان شد قامت دلجوی بابا


دمی با هجر او یکسر نمیشه

کسی در زندگی بابا نمیشه

به عالم گشته ذکرم همینه

گلی خوش بو تر از بابا نمیشه 


به غیر از این ندارم آرزویی 

که بینم صورت خندان بابا

گلم را ای فلک بردی زدستم 

زهجران تو ای بابا نشستم 

خدایا یار محبوبم کجا رفت 

خدایا بابای خوبم کجا رفت

شعربرای فراق پدر

شعردرمقام پدر


آن کس که مرا مونس جان بود، پدر بود

آن کس که مرا روح و روان بود، پدر بود


آن کس که چو می‌رفت فرو خار به پایم

هر لحظه برایم نگران بود، پدر بود


آن کس که اگر شمع تنم سوختی از تب

پروانه صفت چرخ زنان بود، پدر بود


آن کس که چو شب آمدمی دیر به خانه

در کوچه و بازار دوان بود، پدر بود


آن کس که چو می‌کرد مرا حادثه‌ای رو

در شهر پی چاره آن بود، پدر بود


آن کس که پی تربیتم گاه نصیحت

شیرین سخن و نیک زبان بود، پدر بود


آن کس که به ضرب‌المثلی پند و نصیحت

خوش لهجه و استاد بیان بود، پدر بود


آن کس که اگر مشکلیم پیش می‌آمد

آسان کن آن از دل و جان بود، پدر بود


آن کس که خرید آنچه که می‌خواست دل من

یک بار نمی‌گفت گران بود، پدر بود


آن کس که شب و روز نیاسود برایم

تا در تن او تاب و توان بود، پدر بود

شعردرمقام پدر

شعردرمقام پدر


آنکه همواره مرا داده نصیحت پدر است

آنکه بنموده مرا پند و دلالت پدر است

سبب پرورشم بوده همه زحمت او

آنکه در تربیتم داشته همت پدر است

هرچه بد دید ز من لب به شکایت نگشود

آنکه بیش از همه بنمود محبت پدر است

بهر بهروزی من توش بلا شد شب و روز

آنکه بگشود به رویم در عزت پدر است

رهنمایی که نشان داده به من راه وفا

شمع روشنگر تاریکی و ظلمت پدر است

تا به بار آوردم موی سرش گشته سفید

آنکه شد غوطه ور اندر یم محنت پدر است

بوده همواره مرا یاور و غمخوار و معین

بر سرم سایه فکند از سر رأفت پدر است

ای پسر کس نبود همچو پدر یاور تو

معدن مهر و وفا کنز عطوفت پدر است

کمر همت خود بند ز پی خدمت او

آنکه باشد سبب اجر و سعادت پدر است

قدر او دان که خدایت بود از بعد خدا

به سرت تا به ابد تاج شرافت پدر است

شعردرفراق پدر

هجران پدر


ای پدر دیده بسویت نگران است هنوز

غم نادیدن تو بار گران است هنوز

دل ز هجران تو در بحر الم غوطه ور است

دیده از دوری رویت نگران است هنوز

دیگران از غم مرگ تو کنند اه وفغان

هم صدا ناله من با دگران است هنوز

جان بی صبر و قرارم به هوایت شب وروز

هم چو مرغان هوا در طیران است هنوز

خود برفتی ز جهان کی برود اثارت

نگران در غم تو پیر وجوان است هنوز

ای پدر خاک لحد منزل وماوای تو شد

اشک جاری ز دو چشم پسران است هنوز

نه شعار است ،نه حرف!

آنقَدر خاک کف پای تو هستم که نگو.

غزل در فقدان پدر

غزل در فقدان پدر

 

شرر افتاده بر جانم..که سوزد استخوانم را

تنم در لرزه افتاده..اثر کرده بیانم را

زداغت بلبل نطقم..دگر افتاده از گفتار

که نتوانم ز سوز غم..بچرخانم زبانم را

ببین بابا ز هجرانت..شب و روز در غم و افغان

که نتوانم نمود پنهان..دگر اشک عیانم را

الف بودم غم تو کرد..مرا همدم به اشک و آه

پدر برخیز از جایت..ببین قد کمانم را

چو یعقوب بیت الاحزانی..بسازم بر مزار تو

که تا از دیده گردم کور..نداند کس نشانم را

بهار عمر تو بابا..چه زود گشته خزان آخر

که تا بینم گل رویت..همی خواهم خزانم را

ز سرد و گرمی دنیا..نلرزیدم-نترسیدم

ولی داغ جگر سوزت..برید از من توتنم را

پدر هر کس در این دنیا..شود آرزده از چیزی

منم آرزده از هجرت..گواه گیرم بیانم را

الهی سایه بابا..نگردد از سر کس کم

(صفا)گوید اجل برده..تمام جسم وجانم را

شاعر:قاسم جناتیان قادیکلای

دشتی-در فراق پدر

دشتی-در فراق پدر

 

همه دارن غم و یک بی غمی نیس

همه ماتم زده بی ماتمی نیس

همه چشما چو ابر نو بهاری

گهر بارند و چشم بی نمیری نیس

********

چه غمگین و چه تنها شد دل من

ببین ماتم سرا شد منزل من

بابام رفته ز دستم تا قیومت

دیه چاره نداره مشکل من

*********

دلم تنگه بری کس گفتنی نیست

که ای دنیا به هیچ کس موندنی نیست

همه میگن دگر بابا نداری

یقین دارم ولی دل کندنی نیست

**********

غم داغ پدر کوچک غمی نیست

جگر می سوزد و داغ کمی نیست

پدر غم خوار و دل سوز و عزیزه

کخ بی او زندگی جز ماتمی نیست

*********

بسوز ای دل به حال روزگارم

بنال ای دل کسی را من ندارم

بسوز ای شمع امشب در کنارم

که در خاکه همه دارو ندارم

********

قسم بر تو که تا دنیاست دنیا

فراموشت نخواهم کرد بابا

گوای من خدای می و قهار

تو رفتی شدم بعد تو بی یار

********

شب از ره میرسد بابا کجایی

شدم بی مونس و تنها کجایی

به لانه پر کشند مرغان ز گلشن

ولی بابا نیاید در پر من

*********

بنال ای دل که دائم بی قرارم

غریب و بی کس و بیمار و زارم

بنال ای دل که مو از داغ بابام

هوای های های گریه دارم

**********

فلک دیدی چه آوردی به روزم

گرفتی بابای خوب و دل سوزم

یقین دارم که تقدیرم همین بود

سزاوارم خودم تنها بسوزم

********

تو را دیدم کفن پوشیده بودی

به روی خاک غم خوابیده بودی

برایم گریه میکردی تو بابا

اگه حال دلم را دیده بودی

*********

مسلمونون دل زارم ببینید

جدایی من و بابام ببینین

نمی خاستم من از بابا جداشم

جدایی با پدر هرگز نبینید

شعربرای فراق پدر

شعربرای فراق پدر


پدر مرگ تو زد آتش بجانم

زدرد دوریت اندر فغانم

زداغ مرگ تو ای لطف سرمد

نگر بر روزگار من چه آمد

به کنج غم از این محنت غنودم

بوقت دادن جان من نبودم

دلم سوزد از این اندوه و ماتم

که بی تو زندگی گشته جهنم

پدر جان دخترت یاری ندارد

به عالم یار و غمخواری ندارد

نشستم گوشه ای غمگین و تنها

صد آهی میزنم  بازآ  بابا

شده خاموش از غم اخترانت

یتیم و بی پدر شد دخترانت

بود دختر گل زیبای بابا

انیس و مونس شبهای بابا

بوقت روزگار سرد بابا

بود دختر شریک درد بابا

اگر بابا شود از غصه بیمار

به بالینش شود دختر پرستار

خدایا دختری تنها نباشد

به طول عمر بی بابا نباشد

چو آهن روی آتش می گذارد

زداغ مرگ او جان می سپارد

پدر جان زنده ای اندر ضمیرم

دعا کن از غمت امشب بمیرم

برویم درگه امید بستی

زداغ هجر پشتم را شکستی

کسی بعداز تو دیگر باورم نیست

هنوزم مردن تو باورم نیست

شعرترکی برای فراق پدر

 شعرترکی برای فراق پدر


 گوزمون نوری آتا،ترک ائلدون دنیانی
ایلسون الله اوزی قبر ائووی  نورانی
قورولوب مجلس ماتم سنه چوخ عزتیلن
گلدی مومنلر اولوب مجلسیمیزعرفانی
ذکر ائدور دیل دوداقیم قادرالرحمانی
سن ئولن لحظه چراغیم ائله بیل اولدی خموش
داخی گورمز بیری خندان آتا بو نالانی
سن گوزل جاه وجلالیله گئدوسن قبره
گون قباقینده قالوب کرب وبلا سلطانی

شعربرای فراق پدر

شعربرای فراق پدر

 خون می چکداز دیده به رخسارم ای پدر

شد  گریه از  فراق  رخت  کارم  ای  پدر

رفتی و  مانده ام  بخدا  بیکس و غریب

بودی  همیشه  دلبر  و  دلدارم  ای پدر

بی روی تو جهان شده دوزخ برای من

از زندگی  ز  بعد  تو  بیزارم  ای  پدر

بودی  همیشه  ای گل زیبا به فکر من

کسی چون تونیست مونس وغمخوارم ای پدر

اسرار  دل با  که  بگویم  ز  بعد  تو

غیر از تو نیست محرم اسرارم ای پدر

خواب از دو چشم من غم هجرت ربوده است

شب تا سحر بفکر تو بیدارم  ای پدر

باز آ، که  روی  ماه  تو  را  سیر بنگرم

آشفته خاطر  حسرت  دیدارم ای پدر

کی می رود ز خاطر من روی ماه تو

صبح و مساء برایت عزادارم ای پدر


خون می چکداز دیده به رخسارم ای پدر

شد  گریه از  فراق  رخت  کارم  ای  پدر

رفتی و  مانده ام  بخدا  بیکس و غریب

بودی  همیشه  دلبر  و  دلدارم  ای پدر

بی روی تو جهان شده دوزخ برای من

از زندگی  ز  بعد  تو  بیزارم  ای  پدر

بودی  همیشه  ای گل زیبا به فکر من

کسی چون تونیست مونس وغمخوارم ای پدر

اسرار  دل با  که  بگویم  ز  بعد  تو

غیر از تو نیست محرم اسرارم ای پدر

خواب از دو چشم من غم هجرت ربوده است

شب تا سحر بفکر تو بیدارم  ای پدر

باز آ، که  روی  ماه  تو  را  سیر بنگرم

آشفته خاطر  حسرت  دیدارم ای پدر

کی می رود ز خاطر من روی ماه تو

صبح و مساء برایت عزادارم ای پدر

انتظار یتیم

انتظار یتیم

ای دل غم هجران توروزی به سرآید

آن یار سفر کرده  تو  از سفر  آید

حاشا که دهی ازکف خود دامن امید

هرچند تو راخون جگر از بصر آید

ای بلبل شوریده مکن فکر خزان را

بیهوده مخور غم که بهاری دگرآید

از جور فلک شکوه مکن سود ندارد

آخر ز پی شام سیاهت سحر آید

غافل مشو از ذکر مناجات شبانگاه

شاید  که  مراد  دل  زار  تو  بر  آید

در گوشه این خانه نشستم من نالان

شاید که به دیدار من امشب پدر آید

شعربرای فراق پدر

شعربرای فراق پدر
 سحرزدفترشعرم گلایه کردم گفت

که نظم ونثرتوشایسته ی مقام پدرنیست


چنین مقام کلام الملوک می خواهد


که درخزینه ی طبع ات زباب طبع خبرنیست


مقام رب صغیروکلام ناقص الانشا


سروده ای که پسندند اهل علم وهنرنیست


پدرعزیزترین باغبان ملک وجوداست


که نیتش همه خیراست غیرحسن نظرنیست


به عهد خردی وفصل شباب فرزندان


کسی مثال پدرجان نثاروسینه سپرنیست


برای راحت وآسایش ورفاه عزیزان


تمام وقت مهیاست فرق شام وسحرنیست


بگوش جان بشنو بندبند پندش را


به قدروقیمت آن هیچ درولعل وگوهرنیست


ببوس دستش وسمعا وطاعتا گویش


اجل فرارسد امروز هست وروز دگر نیست


عجب مدارکه یادی نکردم ازمادر


به آسمان دلم برتری شمس وقمر نیست


فدای مهر ووفایش که بارها فرمود


قرین محنت ودرداست خانه ای که پدرنیست


نکرده ختم کلام (اشرفی)بگوباما


کجاست آن پدری که به فکربنت وپسرنیست

مقام پدر

مقام پدر
ارزش علم وهنر را نه تو دانی ونه من

قدراین دُروگهر را نه تودانی ونه من


نقد دوران جوانی بود اندر کف ما


قدراین شاخه زررا نه تودانی ونه من


سرنوشت من وتودست قضاوقدراست


گردش دور قمر را نه تودانی ونه من


باغ دل می شود از بارش باران احیا


ارزش دیده تررا نه تو دانی ونه من


هرچه خیریست به ماوقت سحرمی بخشند


قدرانفاس سحررا نه تو دانی ونه من


تا بود برسرما سایه پر مهر پدر


به خدا قدر پدررا نه تو دانی ونه من


(عاجل) این لحظه که نقداست غنیمت دارش


چونکه فردای دگر را نه تو دانی ونه من