(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

کربلایی وحیدشریفی درآباد
(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

کربلایی وحیدشریفی درآباد

شعربرای فراق جوان

شعربرای فراق جوان


چهل روزه جوانم رفته از دست

زداغش پشت من ازغصه بشکست


چهل روزه بنالم از غم او

دگر آشفته حالم از غم او


چهل روزه سیه گردیده روزم

 به تمسال جوانم دیده دوزم


 چهل روزه از این غم هی بنالم

 جوانم رفته و افسرده حالم


 چهل روزه که از داغش غمینم 

به کنجی از غمش دائم نشینم


 جوانم رفت و شادیش ندیدم 

میان رخت دامادیش ندیدم


 زسر رفت آرزوهایم خدایا 

دگر تنهای تنهایم خدایا 


نخواهم بعد مرگش زندگانی

 ز داغش گشته قد من کمانی


 نبیند هیچ کس داغ جوان را

 بسوزاند غم او استخوان را


 در اینجا کربلا آمد به یادم 

حسین سر جدا آمد به یادم 


در آن ساعت که اکبر کشته گردید

سرو رویش بخون آغشته گردید


به بالینش حسین آمد به زاری 

گرفتش در بغل با بی قراری


 لبش بر لب نهاد و ناله سر داد

که سوزش از دل عالم خبر داد


(غلاما) زین الم سوزاندی ام تو

به داغ این جوان گریاندی ام تو

نوحه ومرثیه مادر

نوحه و مرثیه مادر


سبک:گهواره خالی

....................................................

داد از جدایی،مادر کجایی(2)

................................................

از کف برون شد،صبرو قرارم

دانی که بی تو،طاقت ندارم

از دوری تو،جان می سپارم

دارم هوایت مادرم،مادر کجایی

.................................................

دارم به سینه،درد و ملالی

شد مونس من،افسرده حالی

در خانه مانده،جای تو خالی

جانم فدایت مادرم،مادر کجایی

.............................................

رفتی ز داغت،خون گریه کردم

بر سینه ی من،زد خیمه ماتم

این خانه گشته،بی تو جهنم

گریم برایت مادرم،مادر کجایی

..................................................

از درد هجران،خاموش و سردم

تویی به عالم،دوای دردم

باز آ به پیشم،دورت بگردم

افتم به پایت مادرم،وای از جدایی

.............................................

بنگر به حالم ،من بی قرارم

از دوری تو ،من زار زارم

»ساقی«به قربان مرامت ماه تابان

گردد بلا گردان تو،ای عشق و ایمان

....................................................

شاعر و مداح اهل بیت ذاکر الحسین رسول چهارمحالی

شعربرای فراق مادر

شعربرای فراق مادر


پا به پای غم من پیر شد و حرف نزد

داغ دید از من و تبخیر شد و حرف نزد


شب به شب منتظرم بود و دلش پر آشوب

شب به شب آمدنم دیر شد و حرف نزد


غصه میخورد که من حال خرابی دارم

ازهمین غصه ی من سیر شد و حرف نزد


وای از آن لحظه که حرفم دل او را سوزاند

خیس شد چشمش و دلگیر شد و حرف نزد


صورت پرشده از چین و چروکش یعنی

مادرم خسته شد و پیر شد و حرف نزد


محمدرضا تقیان ، شهرکرد

شعربرای فراق جوان

 شعربرای فراق جوان


شاعر:مرحوم ایرج میرزا 


رسم است هر که داغ جوان دید، دوستان 

رأفت برند حالت آن داغدیده را


یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا 

وان یک ز چهره پاک کند اشک دیده را


آن دیگری برو بفشاند گلاب و شهد 

تا تقویت کند دل محنت رسیده را


جمع دگر برای تسلای او دهند 

شرح سیاهکاری چرخ خمیده را


القصه هر کسی به طریقی ز روی مهر 

تسکین دهد مصیبت بر او رسیده را


آیا که داد تسلیت خاطر حسین 

چون دید نعش اکبر در خون تپیده را؟


آیا که غمگساری و انده بری نمود 

لیلای داغدیده‏ی زحمت کشیده را؟


بعد از پسر، دل پدر آماج تیر شد 

آتش زدند لانه‏ی مرغ پریده را


سرگشته بانوان وسط آتش خیام 

چون در میان آب، نقوش ستاره‏ها


اطفال خردسال، ز اطراف خیمه‏ها 

هر سو دوان چو از دل آتش، شراره‏ها


غیر از جگر که دسترس اشقیا نبود 

چیزی نماند در بر ایشان ز پاره‏ها


انگشت رفت در سر انگشتری به باد 

شد گوشها دریده پی گوشواره‏ها


سبط شهی که نام همایون او برند 

هر صبح و ظهر و شام فراز مناره‏ها


در خاک و خون فتاده و تازند بر تنش 

با نعلها که ناله برآمد ز خاره‏ها

شعر-عبرت آموز

شعر-عبرت آموز

 

دلا این عالم فانی به یک ارزن نمی‌ارزد

به دنیا آمدن، بر زحمت رفتن نمی‌ارزد

اگر صد سال در دنیا، همه شهد و شکر نوشی

به آن یک ساعتِ تلخیِ جان کندن نمی‌ارزد

اگر بر فرش ایوان، تکیه سازی شب و روز

به خشت زیر سر، اندر لَحَد خفتن نمی‌ارزد

هزاران سال اگر بر تخت عود بنشینی

به آن یک لحظه در تابوت خوابیدن نمی‌ارزد

اگر ملک سلیمان را رسد بهرت به آسانی

به مار و مور و عقرب، هم قرین گشتن نمی‌ارزد

 

این قسمت از ملا آقا بابای ملایری است:


دلا این عالم فانی، به یک ارزن نمی‌ارزد

به دنیا آمدن بر زحمت رفتن نمی‌ارزد

اگر بر تخت شاهی تا به روز حشر بنشینی

به خشت زیر سر اندر لحد خفتن نمی‌ارزد

مسخر گر شود روزی زمینت مثل اسکندر

به تنهایی قبر و وقت جان کندن نمی‌ارزد

جوانان همه عالم اگر گردند قربانی

به خون غلتیدن قد علی اکبر نمی‌ارزد

اگر دریای این عالم همه شهد و شکر گردد

به آن لعل لب خشکِ علی اصغر نمی‌ارزد

اگر خلق زمین و آسمان خون از مژه بارند

به آن زنجیر پای عابد مضطر نمی‌ارزد

اگر خورشید آید سر برهنه از افق بیرون

به عریان بودن موی سر زینب نمی‌ارزد

شعر-عبرت آموز

شعر-عبرت آموز

 

ای به دنیا بسته دل، غافل ز عقبایی چرا؟

رهروان رفتند و تو پابند دنیایی چرا؟

می‌زند مرغ نفس در سینه‌ات کوس رحیل

در خیال آرزو، غرق تمنایی چرا؟

برف پیری بر سرت باریده ابرِ روزگار

سر به خاک طاعتی، آخر نمی‌سایی چرا؟

عضو عضو ما علیه ما شهادت می‌دهند

غافل از رسوایی فردای اعضایی چرا؟

صد هزاران گل ز باغ عمر پرپر می‌شود

بی‌خبر بنشسته و گرم تماشایی چرا؟

شعر-پندیات

شعر-پندیات

 

گذشت عمر و بیا غفلت از اِلاه مکن

بس است خیره سری، دیگر اشتباه مکن

هر آنچه نامه نوشتی، از گناه بس است

بیا و توبه کن و نامه‌ای سیاه مکن

به میهمانی خود خوانده‌ات خدا اینک

بیا و وقت گرانمایه را تباه مکن

به دَرکِ این زمانه اگر نکوشیدی

بیا و غفلت از این مابقی ماه مکن

اگر که چشم شفاعت به مرتضی داری

به چشم بد به کسی در جهان نگاه مکن

برای آن که به مقصد رسی بدون خطر

بیا و نَفْس دَنی را رفیقِ راه مکن

کلید گنج سعادت بُوَد به دست عمل

بکوش در عمل و ترک پایگاه مکن

شعار شاعر «ژولیده» روز و شب این است

گذشت عمر و بیا غفلت از گناه مکن

شاعر: ژولیده نیشابوری

شعر-پندیات

شعر-پندیات

 

ای دل ز چه رو طاعت دادار نکردی؟

خوفی ز عذاب و شَرَرِ نار نکردی؟

یک عمر تو را داد خدا مهلت و هیهات

دل را بَری از صحبت اغیار نکردی؟

گفتم که مکن پیروی از نفس بداندیش

کردی تو از او پیروی و عار نکردی؟

گفتم که مرو از ره بیراهه که چاه است

رفتی و هراسی ز شب تار نکردی؟

گفتم به ره خیر بکن سیم و زر ایثار

بس سیم گرفتی و زر ایثار نکردی؟

گفتم که مزن تیشه تو بر ریشه اسلام

رحمی تو بر این نخل پر از بار نکردی؟

مزد زحمات علی و آل ندادی

شرمی ز رخ احمد مختار نکردی؟

دستی به سر طفل یتیمی نکشیدی

وز پای به ره مانده برون خار نکردی؟

در مرگ کسی قطره اشکی نفشاندی

همدردی خود را به کس اظهار نکردی؟

جز فتنه و شر از تو دگر کار نیاید

از خیر چه دیدی که تو این کار نکردی؟

صد بار بدی کردی و دیدی ثمرش را

نیکی چه بدی داشت که یک بار نکردی؟

«ژولیده» مزن دَم به عمل کوش که کاری

از بهر خود از گفتن اشعار نکردی؟

شاعر: ژولیده نیشابوری

شعر عبرت آموز

شعر عبرت آموز

 

با خدا خواهی شوی نزدیک از خود دور باش

قهر کن با تیرگی آنگه رفیق نور باش

هر کجا رو آوری طور است موسایی بجو

بی خبر موسی تو خود هستی مقیم طور باش

حور زیبایی ندارد پیش زیبایی دوست

محو روی دوست شود کمتر به فکر حور باش

گر چه در خود از خدا مامورها داری به کوش

خود برای خود به دفع هر خطر مأمور باش

مار آزارد زنیش و مور ماند زیر پا

خوی آدم خوش بود نه مار شونه مور باش

این سخن را از امیرالمؤمنین دارم به یاد

هر مصیبت تا لب گور است فکر گور باش

گاه دیدار خدا از پای تا سر چشم شو

و زنگاه غیر او تا چشم داری کور باش

هر کجا دیدی که خواهند از خدا دورت کنند

تا قدم داری از آن دور از خدایان دور باش

بر طناب دار خود “میثم” چو میثم بوسه زن

نه به زر پابند نه تسلیم حرف زور باش

سازگار

شعرآفتاب قبر

شعرآفتاب قبر

 
 
ای وای من ز هول حساب و کتاب قبر

ای وای من ز شدت بیم و عذاب قبر

غم خوردگان حسرت دنیای روی خاک

آری جداست از همه غمها حساب قبر

دلهای سرکشان همه در لرزه آورد

هول قیامتیِّ سؤال و جواب قبر

صدها سخن اگر رود اینجا گزاف نیست

از ضیق و ظلمت لحد و پیچ و تاب قبر 

با مست خواب نفس، بگو خوش بخواب چون

گردد نصیب چشم و دلت خاک و خواب قبر

ما را ز سوی خویش مخاطب کند همی

کو گوش دل که باز شود بر خطاب قبر

دیگر اسیر بند شیاطین نمی شود

افتد اگر به جان کسی اضطراب قبر

با این همه به حصن حصین علی درآ

عشق علی است مانع خوف و عتاب قبر

مائیم و دست های توسّل به محضرت

ای نور جاودانگی، ای آفتاب قبر

شاعر:سید محمد میر هاشمی

متن وسبک فراق مادر(سبک عجب رسمیه)

متن وسبک فراق مادر(سبک عجب رسمیه)

 

چه رسمی داره-دو روزه دنیا          میره عزیزت-میشی تو تنها

خزان گل را- بدیده بینی                 گل است و مادر-میون گلها

ای مهربانم-آرام جانم-کجایی مادر-کجایی مادر

*********

به زیر پایت-بهشته مادر          خدا بنامت-نوشته مادر

گذار قدم را-به روی چشمم          دل تو با رحم-سرشته مادر

ای مهربانم-آرام جانم-کجایی مادر-کجایی مادر

*********

سخته خدایا-داغ جدایی          گوشه نشینم-از بینوایی

گویم به ناله-آه از جدایی          مادر خوبم-به گو کجایی

ای مهربانم-آرام جانم-کجایی مادر-کجایی مادر

*********

گل بهارم-برگرد بخونه          غمت ز قلبم-کشد زبونه

چو طفل این دل-برای مادر          زند شراره-گیرد بهانه

ای مهربانم-آرام جانم-کجایی مادر-کجایی مادر

شعر برای شهید

شعر برای شهید

 

رفتند عاشقان خدا از دیار ما

از حد خود گذشت غم بی شمار ما

دل هایمان به همره این کاروان برفت

در ره بماند دیده امیدوار ما

یک عده یافتند مقصد و مقصود خویش

واحسرتا به سر نرسید انتظار ما

عمری پی وصال دویدیم و عاقبت

اندر فراق سوخت دل داغدار ما

یاران زقید و بند علایق رها شدند

ماندیم و خاطرات کهن در کنار ما

افسوس روزگار شهادت به سر رسید

سوز و گداز و آه و فغان شد نثار ما

دیگر تمام قافله ها کوچ کرده اند

برجای مانده است تن زخمدار ما

غزل در فقدان پدر

غزل در فقدان پدر

 

شرر افتاده بر جانم..که سوزد استخوانم را

تنم در لرزه افتاده..اثر کرده بیانم را

زداغت بلبل نطقم..دگر افتاده از گفتار

که نتوانم ز سوز غم..بچرخانم زبانم را

ببین بابا ز هجرانت..شب و روز در غم و افغان

که نتوانم نمود پنهان..دگر اشک عیانم را

الف بودم غم تو کرد..مرا همدم به اشک و آه

پدر برخیز از جایت..ببین قد کمانم را

چو یعقوب بیت الاحزانی..بسازم بر مزار تو

که تا از دیده گردم کور..نداند کس نشانم را

بهار عمر تو بابا..چه زود گشته خزان آخر

که تا بینم گل رویت..همی خواهم خزانم را

ز سرد و گرمی دنیا..نلرزیدم-نترسیدم

ولی داغ جگر سوزت..برید از من توتنم را

پدر هر کس در این دنیا..شود آرزده از چیزی

منم آرزده از هجرت..گواه گیرم بیانم را

الهی سایه بابا..نگردد از سر کس کم

(صفا)گوید اجل برده..تمام جسم وجانم را

شاعر:قاسم جناتیان قادیکلای

زبانحال مادر شهید

زبانحال مادر شهید

 

من مادر شهیدم         دل پر ز ناله دارم

داغ جوان رعنا           من داغ لاله دارم

باخون دل تو را من     چون گل بپروریدم

تقدیم حق نمودم     من دل از او بریدم

گشتی شهید داور     لیلایم و تو اکبر(2)

********

ای سرو استوارم     بنگر که بیقرارم

باشی عزیز مادر     والله افتخارم

ذکر لب است دمادم     پسر پسر کجایی

مردم من از فراقت     آخر بگو کجایی

گشتی شهید داور     لیلایم و تو اکبر(2)

*********

دین وطن ز خونت     کردی تو آبیاری

ای نخل سرفرازم     تو شیر این دیاری

تا آخرین نفس با     دشمن نمودی پیکار

کردی فدا تو جانت     مردانه در ره یار

گشتی شهید داور     لیلایم و تو اکبر(2)

*********

گر چه شهادت تو     بر مادر افتخار است

کشته شدن در این ره     واصل شدن به یار است

اما چگونه داغت     دردل کناره سازم

با جای خالی تو     برگو چسان بسازم

گشتی شهید داور     لیلایم و تو اکبر(2)

دشتی-در فراق پدر

دشتی-در فراق پدر

 

همه دارن غم و یک بی غمی نیس

همه ماتم زده بی ماتمی نیس

همه چشما چو ابر نو بهاری

گهر بارند و چشم بی نمیری نیس

********

چه غمگین و چه تنها شد دل من

ببین ماتم سرا شد منزل من

بابام رفته ز دستم تا قیومت

دیه چاره نداره مشکل من

*********

دلم تنگه بری کس گفتنی نیست

که ای دنیا به هیچ کس موندنی نیست

همه میگن دگر بابا نداری

یقین دارم ولی دل کندنی نیست

**********

غم داغ پدر کوچک غمی نیست

جگر می سوزد و داغ کمی نیست

پدر غم خوار و دل سوز و عزیزه

کخ بی او زندگی جز ماتمی نیست

*********

بسوز ای دل به حال روزگارم

بنال ای دل کسی را من ندارم

بسوز ای شمع امشب در کنارم

که در خاکه همه دارو ندارم

********

قسم بر تو که تا دنیاست دنیا

فراموشت نخواهم کرد بابا

گوای من خدای می و قهار

تو رفتی شدم بعد تو بی یار

********

شب از ره میرسد بابا کجایی

شدم بی مونس و تنها کجایی

به لانه پر کشند مرغان ز گلشن

ولی بابا نیاید در پر من

*********

بنال ای دل که دائم بی قرارم

غریب و بی کس و بیمار و زارم

بنال ای دل که مو از داغ بابام

هوای های های گریه دارم

**********

فلک دیدی چه آوردی به روزم

گرفتی بابای خوب و دل سوزم

یقین دارم که تقدیرم همین بود

سزاوارم خودم تنها بسوزم

********

تو را دیدم کفن پوشیده بودی

به روی خاک غم خوابیده بودی

برایم گریه میکردی تو بابا

اگه حال دلم را دیده بودی

*********

مسلمونون دل زارم ببینید

جدایی من و بابام ببینین

نمی خاستم من از بابا جداشم

جدایی با پدر هرگز نبینید

شعربرای فراق پدر

شعربرای فراق پدر


پدر مرگ تو زد آتش بجانم

زدرد دوریت اندر فغانم

زداغ مرگ تو ای لطف سرمد

نگر بر روزگار من چه آمد

به کنج غم از این محنت غنودم

بوقت دادن جان من نبودم

دلم سوزد از این اندوه و ماتم

که بی تو زندگی گشته جهنم

پدر جان دخترت یاری ندارد

به عالم یار و غمخواری ندارد

نشستم گوشه ای غمگین و تنها

صد آهی میزنم  بازآ  بابا

شده خاموش از غم اخترانت

یتیم و بی پدر شد دخترانت

بود دختر گل زیبای بابا

انیس و مونس شبهای بابا

بوقت روزگار سرد بابا

بود دختر شریک درد بابا

اگر بابا شود از غصه بیمار

به بالینش شود دختر پرستار

خدایا دختری تنها نباشد

به طول عمر بی بابا نباشد

چو آهن روی آتش می گذارد

زداغ مرگ او جان می سپارد

پدر جان زنده ای اندر ضمیرم

دعا کن از غمت امشب بمیرم

برویم درگه امید بستی

زداغ هجر پشتم را شکستی

کسی بعداز تو دیگر باورم نیست

هنوزم مردن تو باورم نیست

شعربرای عزای پدر

شعربرای عزای پدر


چرا از من جدایی جان بابا

زتو ناید صدایی جان بابا

گره افتاده در کارم پس ازتو

بگو با من کجایی جان بابا

یقین دارم که ای الگوی رحمت

تو مهمان خدایی جان بابا

از این پس دیده گریان تو هستم

چرا از من جدایی جان بابا

پریشانم ز هجران رخ تو

بگو با من کجایی جان بابا

ببین بی تو دلم را غم گرفته

به درد من دوائی جان بابا

به درگاه خداوند تعالی

بکن بر من دعائی جان بابا

شعردرمقام پدر

شعردرمقام پدر


ای باغبان گلشن عشق ووفا پدر

ای مهربان مربی درد آشنا پدر

ای شمع دلفروز عزیزان خاندان

بعداز تو نیست خانه مارا صفاپدر

یادت به خیر یاد که باآن محبتت

کردی نصیحت ازدل و جان بهرماپدر

گفتار دلربای تو بس ساده بودولیک

هرگز نمی شود زخیالم جدا پدر

کی بود باورم که تو را می دهم زدست

برتن کنم برای تو رخت عزا پدر

چون مرغ عشق از قفس تن رها شدی

کردی سفر به سوی دیار بقاپدر

روی تو شاد باد و سرای تونور باد

حق حسین شافع روز جزا پدر

روی تو شاد باد وسرای تونور باد

حق حسین شافع روز جزا پدر

ای عاشق علی که به شوق لقای دوست

رفتی به یک اشاره زدار فنا پدر

از بهر احترام تو و روح پاک تو

گوید همیشه کربلایی دعا پدر

شعربرای فراق پدر

شعربرای فراق پدر

 

مرا آرامش دل از پدر بود               مرا از نام او نامی به سر بود

مرا در کوره راه زندگانی                چراغ و راهنما در هر گذر بود

مرااقبال ودولت ازوجودش           همیشه یاورم ازهر نظر بود

      تماشایش مرا آرامش جان            نگاهش خوش‌تر ازلطف سحربود

     به چشمانش تسلای دل ریش     کلام دل‌ نشینش چون شکربود

       کنارش بهتر از فصل بهاران        حضورش موجب فتح و ظفر بود

  همیشه مهرمادررابدل داشت      برایش همسری والا گهر بود

    به مادرگر بهشتی زیر پا است     عطای این فضیلت از پدر بود

     نه تنها سایه مهرش مرا پشت         که از جان حافظ ما از خطر بود

      پدر تا عمر دارد حامی توست          به کمتر رنج تو از خود بدر بود 

       نبینی خادمی بی‌مزد چون او         که کارش بهتر از صد کارگر بود

   هر آن فرزند بیند سفره‌اش را        نصیبش طبع والا و هنر بود 

          پسر را گر پدر داماد سازد            زفافش چون امیران در ظفر بود

       هرآن فرزندقدرش رانکو داشت        همیشه روزیش در پای در بود

     برو تا می‌توانی خدمتش کن            دعایش پیش یزدان کارگر بود

        به دورانش کم ازشاهی نداری         خوشاروزی که باتو همسفر بود

   رسید از مهر او یوسف به شاهی       رضایش بهتر از درو گهر بود

        هر آنکس مهراوراکم چشیده             همیشه حسرتش اندر نظر بود

       هزاران حیف عمر آدمی را                برایش مهلتی کوته بسر بود 

      گریزی نیست آدم را ز مردن               که در تقدیر آدم این سفر بود

      حوادث آدمی را در کمین است          اجل هم در کمین هر بشر بود

هزاران سوز بی‌اندازه دارد               اگر مرگ پدر اندر خبر بود

    پدر چون رخت بندد نابهنگام                وداعش کودکان را تلخ‌تر بود

      کسی کو جز پدر یاری ندارد              پدرچون مرددردش بیشتربود

          برای  حسرت  یک  دیدن او               دوچشمان تَرش دائم به دربود

        نه چشم آرام گیردنی دل وجان          فراقش بردل سنگ هم اثربود

         اگر با سیل اشکم زنده می‌گشت        مرا خود این توان در چشم تر بود

           چگونه از فراغش  کس ننالد             که در عمرش برایت بال و پر بود

ولیکن رفته باز ناید ای دوست             اگر حتی پدر  پیغمبر بود

 به روزی گفت اندرزی به فرزند              چومهردلبری اورابه سربود

         «نگردد شوی بد، بابای نیکو              اگر میلت به دختر یا پسر بود

   خوش آن همسرکه داردخلق نیکو          وگرنه ازدواجش با ضرر بود

      پدر جان است، پدر جانان جان است       اگرچه کمتر از یک کارگر بود

              بیا تا هست قدرش را بدانیم             که پیک مرگ کارش بی‌خبر بود

    دل آیت ز مرگ هر پدر سوخت               که مرگ هرپدرداغ بشربود

شعربرای فراق پدر

شعربرای فراق پدر

 

آنقدر وسوسه دارم بنویسم که نگو

تو کجایی پدرم؟!

آن‌قدر حسرت دیدار تو دارم که نگو

بس که دل‌تنگ توأم، از سر شب تا حالا

آنقدر بوسه به تصویر تو دادم که نگو

جانِ من حرف بزن!

امر بفرما پدرم.

آن‌قدر گوش به فرمان تو هستم که نگو

کوچه پس کوچه‌ی این شهر پر از تنهایی است

آن‌قدر بی تو در این شهر غریبم که نگو

پدر ای یاد تو آرامش من!

امشب از کوچه‌ی دل‌تنگی من می‌گذری؟!

جانِ من زود بیا

بغلم کن پدرم!

آنقدر حسرت آغوش تو دارم که نگو

به خدا دل‌تنگم!

روبرویم بِنِشینی کافیست

همه دنیا به کنار

گرچه از دور ولی، من تو را می‌بوسم

آنقدر خاک کف پای تو هستم که نگو