ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
شعربراى شهادت
پرنده! دعا کن که طاقت ندارم
براى پریدن شهامت ندارم
چگونه نمانم که حتى کمى هم
به چشمان پاکت شباهت ندارم
صدا مىزنى نام من را ولیکن
زبانى براى اجابت ندارم
ببین از تو پنهان نباشد که حتى
براى پریدن لیاقت ندارم
دعا کن که من دیگر آتش بگیرم
دعا کن پرنده! که طاقت ندارم
چگونه بگویم برایت برادر
مجالى براى شهادت ندارم
یادگارى ماند و من
عاشقان رفتند و چشم اشکبارى ماند و من
از غم بىحاصلىها، کولهبارى ماند و من
واى من یاراى رفتن داشت روزى پاى من
کاروان در کاروان رفتند و بارى ماند و من
بىنهایت بالهاى شوق، بالایى شدند
قامتى گمگشته در حجم غبارى ماند و من
یک بیابان تشنه لب رویید از هرم شهید
شرح داغ آفتاب بىمزارى ماند و من
در هیاهوى اناالحق صد گلو یاهوى سرخ
با سر شوریده در معراج دارى ماند و من
نبض شوراى شقایقها همه عشق است و داغ
داغ بر دل بىشقایق روزگارى ماند و من
تا کدامین دست، بهت انتظارم بشکند
در حصار سینهام، ساعت شمارى ماند و من
این غزل هم در بهار عشق و احساس و عطش
سفر
رفته بودم سفرى، سمت دیار شهدا
که طوافى بکنم گرد مزار شهدا
به امیدى که دل خسته هوایى بخورد
متبرک شود از گرد و غبار شهدا
هر چه زد خنجر احساس به سرچشمهى چشم
شرمگینم که نشد اشک، نثار شهدا
خشکى چشم عطش خورده، از آنجاست که من
آبیارى نشدم، فصل بهار شهدا
چون نشد شمع که سوزد دل سنگم شب عشق
کاش مىشد که شود سنگ مزار شهدا
آخرین خط وصایاى دل من این است
شب است و سکوت است ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من
شب و خلوت و بغض نشکفته ام
شب و مثنوی های ناگفته ام
شب و آخرین سوز مستانه ام
شب و های های غریبانه ام
کجایند اسیران سوز دعا
کجایند مردان بی ادعا
کجایند شور آفرینان عشق
علمدار،مردان میدان عشق
کجایند مستانه جام مست
دلیران عاشق شهیدان مست
من امشب خبر می کنم غرب را
که آتش زنند این دل سرد را
ذوق و شوق نینوا کرده دلم
چون هوای جبهه ها کرده دلم
اون سنگر بهترین ماوای من
آه جبهه، کو برادرهای من
سنگر خوب و قشنگی داشتیم
روی دوش خود تفنگی داشتیم
جنگ ما را لایق خود کرده بود
جبهه ما را عاشق خود کرده بود
سرزمین نینوا یادش بخیر