(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

کربلایی وحیدشریفی درآباد
(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

کربلایی وحیدشریفی درآباد

شعرورباعی درفراق جوان

شعردرفراق جوان 


افسوس که زیبا پسرم، تاج سرم رفت

امید و چراغ دل و نور بصرم رفت

زد آتش سوزان اجل، بر گل عمرم

ناگاه از این باغ، گل نو ثمرم رفت

**********

آفتابی در جهان تابید و رفت

عمر کوتاهش جهان را دید و رفت

دست گلچین فلک با دست جور

غنچه امید ما را چید و رفت

**********

بعد پرپر شدنت، ای گل زیبا، چه کنم؟

من به داغ تو، جوان رفته ز دنیا، چه کنم؟

بهر هر درد، دوایی است، مگر داغ جوان

من به دردی که بر او نیست مداوا، چه کنم؟

**********

نو گلی پرورده بودم، خاک از دستم ربود

آنچنان در بر گرفت، انگار در عالم نبود

سال‌ها زحمت کشیدم، تا گلم پرورده شد

ناگهان پیک اجل آن غنچه از دستم ربود!

**********

پسرم دست اجل، زود تو را پرپر کرد

مادرت گریه کنان، خاک عزا بر سر کرد

دوستانت همگی، از غم تو مأیوسند

اشک چشم همگان خاک مزارت، تر کرد

شعرپندیات

شعرپندیات


در این دهر کهن هرکس قدم بگذاشت میمیرد

بد و خوب زشت و زیبا یادگار بگذاشت میمیرد 


نمی‌ماند کسی جاوید این دنیا به حکم حق

جوان و پیر و کودک چون قضا انگاشت میمیرد


شنیدم اجهان  لوح هست . بشر نقاش این گیتی

بد و خوب حق و ناحق چون علم افراشت میمیرد


جهان فرموده احمد مثال مزرع عقباست 

که هرکس آنچه کاشته میکند برداشت میمیرد


یکی صد سال با سختی کند طی بر  زمان عمر 

یکی طفل  است و دنیا آمده تا چاشت میمیرد


یکی دارد به دل حسرت ،پابوس حسین آید

یکی مال فراوان پشت سر بگذاشت میمیرد


یکی چون گنج قارون مال و زر اندوخته در دهر

نکرده زان همه مال درهمی برداشت میمیرد


یکی از روی بیت المال سازد برج و باروئی

یکی در عین قدرت نیست  بران چشم‌داشت میمیرد


یکی خون شهیدمان ، خیانت می‌کند دائم 

یکی راه شهیدان را گرامی  داشت میمیرد


بشر را نیست  گریز  از کمند مرگ  و چنگالش

گدا و پادشاه و یا ندار  و داشت میمیرد 


ندانیم کی؟کجا؟ با چه نهوی طعمهٔ مرگیم 

ولی تهران و قزوین یا که در آلاشت میمیرد


(صفا )گرچه زشعر خود گوید یک غزل از مرگ

کنی خوب یا که بد از شعر من برداشت میمیرد


شاعر حاج قاسم جناتیان قادیکلایی

تقدیم به برادرم کربلائی حسن  جعفری

اشعاربرای سنگ مزارواعلامیه ترحیم

 اشعاربرای سنگ مزار و اعلامیه ترحیم

شاعر رسول چهارمحالی(ساقی)

...............................

روی سنگ قبر من هم بنویسید نیکوست

آ نکه حب علی و فاطمه دارد دل اوست

نوکری کرد به درگاه علی و آ لش

سند نوکریش فخر و عنایت از دوست

..........................................

می برید آهسته آهسته که جانم می رود

مونس و غمخوارم و دار و ندارم می رود

یا حسین گوئید ای خوبان کنار جسم او

دوستان آهسته ران چون مهربانم می رود

,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,

سفر رفتی برو الله نگه دار

شده کار من محزون بی یار

سفر رفتی مرا کردی تو دلخون

بود الله نگه دار تو دلدار

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

بارون نم نم داره می باره

از توی چشمام روی جنازه

بر خاک قبر و بر روی ماهت

اشک دو چشمانم زار زاره

...................................

پشت سر جنازه گویم خدا نگه دار

در تشییع جنازه سوزم خدا نگه دار

شد شام تارم اینک تدفین پیکر تو

در تدفین جنازه گویم خدا نگه دار

؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛

صد حیف که از دیدن تو محرومم

در آرزوی دیدن مه روی تو محزونم

ای کاش شود دیدن تو حاصل من

افسوس نمی شود غمین دل خونم

........................................

صد حیف که این عالم فانی به سر آمد

شب صبح شد و عمر زمانی به سر آمد

آ مد اجل و عمر من زار به سر شد

ای اهل یقین جان جهانی به سر آمد

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

ای سفر کرده به دنیای دگر منزل مبارک

ای عزیز مهربان ای تاج سر منزل مبارک

خاک قبر و لحد و نامۂ اعمال شما

ای مسافر بر جهان بی خبر منزل مبارک

...............................

بخوان قرآن و جسمم را ببر در خانۂ قبرم

به دوش دوستان راهی ببر کاشانه ببرم

بگوئید یا حسین و یا علی در هر قدم تا قبر

بخوانید روضه ای همدم شود غمخانه ببرم

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

ای که از خانه این با خبران می گذری

باش آگه که تو چون رود روان می گذری

عاقبت پای نهی ،گور تو را می گیرد

بنگری مرگ بیاید تو ز جان می گذری

.......................................

از این زندان دنیا پر کشیدی خوش به احوالت

زدی پر چون پرنده تا خدا از مستی جانت

عروج تو به اصل خود عروج روح از جان بود

بریدی تار و پود حب دنیا خوش به ایمانت

...............................

همه افتخارش این بود که نوکر حسین است

شب و روز وقف هیئت که در بر حسین است

او ببست چشم هایش که ببیند رخ ارباب 

که کتاب نوکریش همه پرپر حسین است

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

جنازه ات رو دوشم ، برات سیه می پوشم

انگاری من می جوشم ، یه دل پر خروشم

تویی تویی سروشم ، جنازه ات رو دوشم

ببین به اشک و زاری ، کفن تنت می پوشم

شعردرفراق کودک

شعردرفراق کودک


برون رفت از کف من کودک من.

گل گلخانه ی من کودک من.

نبیند هیچکس این گونه داغی .

نگیرد از کسی این غم سراغی.

به بازیهای او خو کرده بودم.

زدیده اشک خود ،جو کرده بودم.

دعا دارم برای خلق دنیا .

نبیند هیچ کس این داغ عظما.

به هر کس داد کودک خالق من .

نگهدارش بماند خالق من.

نگیرد هیچ فرزندی زمادر.

نگیرد هیچ لبخندی زمادر.

نماند داغ طفل بر قلب بابا.

نیافتد لکه ای بر قلب بابا.

بقای کودکان جان کلام است.

دعای هر شب وروز(غلام) است.

سبک برای فراق پدر

سبک زیبا درفراق پدر

سبک :: خدا مادرم را کجا میبرند .

شاعرغلامرضا نوترکی همدانی 


پدر جان پدر جان ،کجا رفته ای

یقینا به نزد ،خدا رفته ای

برایت بمیرم

به داغت اسیرم 

پدر جان پدر 


دلم تنگ شده از، برایت پدر 

کنم جان خود را، فدایت پدر

نبینم جمالت 

فدای کمالت

پدر جان پدر


برایم بگفتی، ز رنج وغمت

زسختی دوران،ز کا وکمت

برفتی زدستم

تمامی هستم

پدر جان پدر


گرفتار غم شد، « غلامت » پدر

فدای  قشنگیِّ    نامت  پدر

پدر جان کجائی

مگربی وفائی

پدر جان پدر

ـــــــــــــــــــ


به جای کلمه « غلامت » از نام فرزند متوفی

 هم میشه استفاده کرد.

شعرپندآمیز

شعرپندیات 


خدا پرسد ز ما فردا که بهر ما چه آوردی؟

به جز بار گنه با خود تو از دنیا چه آوردی؟ 


به دنیا سال‌ها خوردی و نوشیدی و پوشیدی

برای قدردانی، هدیه بهر ما چه آوردی؟ 


تو را دادیم عقل و منطق و نیروی انسانی

تو در آنجا گرفتی کام دل، اینجا چه آوردی؟ 


تو بی‌پروا ندانستی، پس از امروز فردایی است

شد امروز تو فردا و تو بی‌پروا چه آوردی؟ 


بسی داد و ستد کردی تو در بازار آشفته

در این بازار وانفسا بگو، کالا چه آوردی؟ 


فرستادیم بهر راهنمایی تو پیغمبر

از آنچه گفت با تو، در صف عقبی چه آوردی؟ 


به تو گفتم بهشتم، اهل تقوا را بود پاداش

من آن پاداش آوردم، تو از تقوا چه آوردی؟ 


به قرآن نقش کردم، بهرت آیات جهنم را

بگو بهر نجات خود ز نار ما چه آوردی؟ 


در این جا هر کسی دارد شفیعی نزد ما برگو 

تو از بهر شفاعت در بر مولا چه آوردی؟ 


ملاک بندگی ما بود ترک هوای نفس

بگو ای بوالهوس از درک این معنا چه آوردی؟ 


من ژولیده میگویم به نص آیه قرآن

خدا پرسد ز ما فردا، که بهر ما چه آوردی؟

شعربرای فراق پدر

شعردرفراق پدر


بر دو ش  کشم بار فراق پدرم را

خم کرده دگر این  غم سنگین کمرم را


گاهی به لب این زمزمه دارم که بیامرز

یارب ز کرم روح بلند پدرم را


میگفت مرا غیر در خانه ارباب

جایی نفشانم ز رخ اشگ بصرم را


بال و پرم از عشق حسین است نسوزد

عالم اگر اتش بزند بال و پرم را


در روز جزا بهر شفاعت بدهیدم

یک رشته زلف شه والا گوهرم را


اندازه ریگی ز بیابان نشود گر

بر پاش بریزم همه ذوق وهنرم را


در روضه او جای سرشگم بگذارید

تقدیم کنم  قطره به قطره جگرم را


بر منبر نی رفت وَ فرمود که ای عشق

تفسیر کن این آیه قرآن سرم را


آگاه کن از ایت حق بر سر نیزه

هر کوردلی را که ندارد خبرم را


من سرور شمس وقمرم کوکب عشقم

جوینده معراج بیابد اثرم  را


شاعرحسنعلی_بالایی

شعرپندیات

شعرپندیات‏ 


دیوانه و دلبسته ی اقبال خودت باش

سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش


یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری

راضی به همین چند قلم مال خودت باش


دنبال کسی باش که دنبال تو باشد

اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش


پرواز قشنگ است ولی بی غم ومنت

منت نکش از غیر وپر وبال خودت باش

صدسال اگر زنده بمانی گذرانی

پس شاکر هر لحظه وهر سال خودت باش!

شعربرای فراق برادر

شعربرای فراق برادر


برادر پشتم از داغت شکسته

دو چشمونم به خون غم نشسته 

برادر کن نگاهی بر دل من 

ز بعد تو شدم زار و چه خسته


برادر جان نگاه من براهت 

تو رفتی و خدا پشت و پناهت

برون رفته ز کف صبر و قرارم

که بینم من دوباره روی ماهت


گل باغ صفایی ای برادر

تو مهمان خدایی ای برادر

شده قلبم پر از اندوه و ماتم 

ز جمع ما جدایی ای برادر


اگ مردیم  بمیریم هردوتامون 

ببندن سنگ جفتی از برامون 

اگ مردیم بمیریم موسم گل 

گل وبلبل نشینن در عزامون


نه امید وصال تو شبونه

کنم پرواز و من از آشیونه

بیایم تا مزارت ای گل من 

که شاید تو .... برگردی خونه


شبا میگریم از هجرت عزیزم

برایت اشک و از دیده بریزم

تو کردی ناتوانم با فراغت

دگر بابا زجایم برنخیزم


چرا غم ریشه ی جونم گرفته 

چرا غصه گریبونم گرفته

خداوندا چرا از دل ننالم

اجل نور دوچشمونم گرفته


جدایی مو نمیخاستم خدا کرد

نمیدونم کدوم کافر دعا کرد 

نمیدونم خدا کرد یا قضا کرد

به حجران تو مارا مبتلا کرد

شعردرمقام مادر

شعردر مقام مادر


مادر ای تنهاترین شب زنده دار 

مادر ای محبوبه  شب در بهار 

مادر ای دشت شقایق در کویر 

مادر ای عطر حقایق در مسیر 

مادر ای پاکیزه دامن کوه درد 

مادر ای رخساره ی تو زرد زرد 

مادر ای گیسو طلایی ؛ نازنین 

مادر ای ماه  خیالم ؛  مه جبین 

مادر ای روشنگر شب های تار 

مادر  ای  آرامبخش بیقرار 

مادر ای هر بوسه  تو دلبری 

مادر ای استاد مهر  و سروری

مادر ای آب حیات و ریشه ام

مادر ای روح تو در اندیشه ام

مادر ای تندیس عشق و سادگی

شعربرای فراق پدر

‍ شعربرای فراق پدر


دلم میخواد ببینم روی بابا 

شوم از جان مقیم کوی بابا 

در آغوش لحد افسوس افسوس 

نهان شد قامت دلجوی بابا


دمی با هجر او یکسر نمیشه

کسی در زندگی بابا نمیشه

به عالم گشته ذکرم همینه

گلی خوش بو تر از بابا نمیشه 


به غیر از این ندارم آرزویی 

که بینم صورت خندان بابا

گلم را ای فلک بردی زدستم 

زهجران تو ای بابا نشستم 

خدایا یار محبوبم کجا رفت 

خدایا بابای خوبم کجا رفت

شعردرفضیلت پدر

شعردر فضیلت پدر


صفای خونهٔ ما بودی بابا

به مثل گل تو زیبا بودی بابا


بنازم همت و طبع بلندت

انیس و مونس ما بودی بابا


به هر جا صحبت از مهر و وفا شد

تو کانون وفاها بودی بابا


ستون خانه استحکام آن است

ستون خانهٔ ما بودی بابا


گرفتم اعتبار با نام پاکت

تو آن آوازهٔ ما بودی بابا


توشمع پر فروز زندگانی

برای راحت ما بودی بابا


به سیلی صورتت را سرخ کردی

اگر چه خسته ، شیدا بودی بابا


تمام رنج و زحمت را خریدی

چرا که عاشق ما بودی بابا


بلاهای فراوان پیش رویت

صبوری را تو معنا بودی بابا


(صفا) از داغ دلی بشکسته دارد

تو آرامش به دلها بودی بابا


شاعر قاسم جناتیان قادیکلایی

شعرپندیات

شعرپندیات

مده عمر گران را با هوای نفس خود بر باد

که این دنیای بی ارزش مراد دل نخواهد داد

به هر بادی نلرزان بید ایمان را که در دوزخ

بسازد آتش از خاکستر هر بید لرزان باد

عنان نفس سرکش را به دست زهد و تقوی ده

که بی تقوی به شهوترانی دنیا شود معتاد

برای مرغ نازک تن قفس بهتر ز  پروازیست

که در ایمن نباشد از گزند  حربهُ صیاد

حذر کن از دورنگی با خلایق صاف و صادق باش

که در روح دغلکاران خباثت میکند بیداد

مکن روشن چراغ خانه ات را با ربا خواری 

که در آبادی قلبت  شود ظلمت سرا بنیاد

شود آتش سرای آخر شاهی که در دنیا

ز بیت المال محرومان  کند کاخ ستم  آباد

ز سلطانی که بی وجدان بوَد به ان گدایی که

هرازگاهی دل غمدیده  ای  را مینماید شاد

طریق حق پرستی را به تحقیقات خود بشناس

که شیطان هم در این ایام اناالحق میزند فریاد

به وقت هر خطا این نکته یاد آور پس از مردن

به دنیا مادرت دیگر تو را از نو نخواهد  زاد

نیابد چاره  عشقش رود با حسرت از دنیا

هزاران بار اگر طعم لب شیرین چشد فرهاد

دلت را وقف عشقی کن که از الطاف سرشارش

 ز قید و بند این دنیا شوی آسوده و آزاد

لبت را تشنه جام یکی سقای عطشان  ساز

که زنجیر غمش بر گردن اهل ولا افتاد

زمانی که عزیز ساقی کوثر لب عطشان بود

فراهم شد برایش آب و اما تشنه لب جان داد

ز  دانشگاه عشق او مشاهیری چنان خیزند

که طفلانش به صد  پیر طریقت میشوند استاد

شعرپندیات

شعرپندیات


هر که پیشانی او زخم شده مومن نیست

پیرِ وادی شدن ای دوست.به سال وسن نیست


دینِ تسبح ومناجات ومحاسن دین نیست

به خدای توقسم پیرو دین خود بین نیست


دین کجاگفته که همسایه ی  خودرا وِل کن

دین کجاگفته که دل را ز خداغافل کن


دین کجاگفته که چون کبک،ببرسردربرف

دین کجاگفته فقط مغلطه باشد درحرف


دین کجاگفته جواب سخن حق،تیراست

دین کجا گفته که بیچاره شدن تقدیراست


دین نگفته است ببرآبروی مومن را

دین نوشته است بخر آبروی مومن را


بخدا سخت درانجام خطا غرق شدیم

ناخداجان همه درغیرِخداغرق شدیم


دل خوشیمان همه این است ،مسلمان هستیم

فخر داریم که ما پیرو قرآن هستیم


مامسلمان دروغیم،مسلمانِ فریب

همه ی دغدغه مان،این شده گندم یاسیب


هر که از راه رسید آبروی دین رابُرد

هرکه آمد فقط از گُرده ی این مذهب خورد


آب راکد بشود قطع ویقین می گندد

غرب یکدست به دینداری مان می خندد


درنمازت خَمِ ابروی نگار آوردی

باعبادات چنین شرم ببارآوردی


هرچه را گم بکنی وقت نمازت پیداست

اصلاً انگار نه انگار خدا آن بالاست


چه نمازیست که یک ذرّه خدایی نشده

این نمازیست زمینی وهوایی نشده


پاره کن رشته ی تسبیح و مرنجان دین را

این همه کِش نده،مَدِّ ولالضّالین را 

شعردروصف پدرشهید

شعردروصف پدر شهید 


بنال ای نی دلی من  زار  دارم 

به دیده اشک آتش بار دارم 


غم بابای مظلوم و فداکار

شدم از داغ مرگش من عزادار


بنال ای نی که دنیا بی وفاهه

خدا داند که دل بستن گناهه


چقدر خوب است که با ایمان بمیرم

بزیر سایهٔ قرآن بمیرم 


چو مردان غیور و با سخاوت 

که نائل گشته اند و بر شهادت 


به مثل این که بابای شهید است

به دنیا زحمت بی حد کشیده است


به داغ لاله اش نالید و هرشب

فغان و ناله اش بود است و برلب 


همی نالید شهیدم در کجایی

دوچشمم شد سفید هجر جدایی


پسرجان در عزایت من غمینم

چگونه جای تو خالی ببینم


امیدم هست بیایم در جوارت

بخوابم در لحد اندر کنارت


پسرجان سوز قلبم را ندانی

اگر گویم بسوزد هر زبانی


از آن روز که ترا تابوت دیدم

خدا داند کمان آسا خمیدم 


زداغ تو پسر جان مرده بودم 

چقدر قصه عزایت خورده بودم


اگر مردم  مرا اندر کنارش 

نمائید دفن مرا توی مزارش 


که شاید روی زیبایش ببینم

گلی از گلبن رویش بچینم 


صفا داغ جوان درمان ندارد 

جوانمرده به تن او جان ندارد


شاعر قاسم جناتیان قادیکلایی

شعرمجالس ترحیم-سبک دشتی

شعر مجالس ترحیم(به سبک دشتی)


نشینم من سر راهت بیایی

غم و اندوه و ماتم را زدایی

بیایی و دل محزون ما را

به دیدار جمالت خوش نمایی

نشینم من سر راهت کجایی

چرا دیدار ما دیگر نیایی

نمی بینی شده غم همدم ما

بگو جانا چرا از ما جدایی

سه پنج روزه نشستم تا بیایی

زنم بوسه به دست و پات کجایی

دعایی کن برایم ای وجودم

اگر چه رفته و پیش خدایی

نشینم من سر قبرت به زاری

بریزم اشک ماتم تو کجایی

به جز یک حمد و سوره بر سر خاک

ندارم توشه ای بهرت کجایی

دو چشمانم شده فرش ره تو

امیدم نا امید گشته نیایی

نمی بینی ندارم راه چاره

الا ای چارۂ کارم کجایی

کنم من آ ه و زاری در غم تو

که رفت تا عرش جان من خدایی

دعا کردم شوی مهمان خوبان

به جنت جای تو جانم کجایی

دعا کن ساقی ات محزون نباشد

به جز بر آ ل حیدر یا الهی

شاعر و مداح اهل بیت رسول چهارمحالی(ساقی)

شعرپندیات

شعرپندیات

برادر یکدلی کردن قشنگ است

خدا را بندگی کردن قشنگ است

بلی سرمایه داشتن ننگ وعار نیست

چوحاتم زندگی کردن قشنگ است

علایق زنگ‌ بر  آینه   باشد

دل از زنگار بری کردن قشنگ است

زحب مال وجاه پرهیز کن ای دوست

ز زشتی دل جلی مردن قشنگ است

بگیر دست نیازمندی زرأفت

فقیری همدلی کردن قشنگ است

بیا اعمال خود دور از ریا کن

که دوری ازبدی کردن قشنگ است

بدنیا گو چوحیدر غرّی غیْرُک

مرام را چون علی کردن قشنگ‌است

مشو مغرور مگو من برترینم

به تقوا برتری کردن قشنگ است

هوای نفس دور کن از سر خویش

رها این خود سری کردن قشنگ است

تولّاست ای برادر حبّ حیدر

به مولا نوکری کردن قشنگ است

(صفا) اشکی به حال خود بیفشان

به خویش نوحه گری کردن قشنگ است

شاعر قاسم جناتیان قادیکلائی

شعرپندیات

اعمال آدمی


آدمی گاهی ز اعمالش پشیمان میشود

کرده های  ماضی اش بر روح سوهان میشود


لفظ حالش این بود ایکاش نمیکردم چنین

مثل دردی است بی دوا  مانند سرطان میشود


آدمی گاهی مقامش میرود تا عرش حق

محرم راز  پیمبر همچو سلمان میشود


گاهی در اوج شقاوت میکند فسق و فجور

ظاهراً انسان ولی باطن چو شیطان میشود


آنچنان دام هوس افتد زبهر میل نفس

کشتن و غارت گری بهرش چه آسان میشود


گاهی هشتاد سال عبادت میشود از کف برون 

بلعم باعور مثالش ثبت قرآن میشود


من نمی دانم چه دارد کدخدائی جهان

که برادر به برادر قاتل جان میشود


سیرِ در تاریخ درسی باشد از بهر بشر

آری  این تکلیف به قرآن بر مسلمان میشود


آه مظلومان کند ویران بنای ظلم را

کیفر ظالم به روز حشر  نیران میشود


ای خوشا آنکس  در این دنیا  برای دیگران

میکند ایثار و یاور بر ضعیفان میشود


غم مخور روزی شود اصلاح امور روزگار

ای( صفا)  آن روز دنیا چون گلستان میشود


شاعر قاسم جناتیان قادیکلایی

شعرپندیات

شعرپندیات


زشاهی تا گداهی یک وجب نیست

اگر شاهی گدا گردد عجب نیست


اگر شه یا گدا یا ھر چه ھستی

به هر حالت که ھستی بی سبب نیست


جوان مرد باش و در بازار دنیا

مشو مغرور که این شرط ادب نیست


زافتاده بگیر تو دست یاری

خدا تنها نماز نیمه شب نیست


تو در خوان نعم خلقی به ذلت

حیا کن این که شادی و طرب نیست


مده دل را براین دیر خرابه

که عمر تو به جز چند روز وشب نیست


چگونه در رفاه باشی که مردم

همه در رنج ترا رنج و تعب نیست


مشو غرّه پیمبر زاده باشی

که فردا برتری اصل و نصب نیست


ز کلُّ مَنْ علَیهاٰ فٰانْ شنیدم

سر آخر زنده کس جز ذات رب نیست


تو در خواب بهشتی همچو شداد

(صفا )را هم و غم جز نان شب نیست


جز دوبندابتدا بقیه از 

قاسم جناتیان قادیکلایی بداهه

شعربی وفایی دنیا

بی وفایی ومذمت دنیا


دل بر جهان مبند که بسیار بى وفاست‏

این کهنه دیر دشمن مردان با خداست‏

از این عجوزه رحم و مروت مجو رفیق‏

زیرا عروس بکر هزاران هزار هاست‏

با هیچکس نکرده سحر شام روز وصل‏

همواره بکر مانده و داغش به سینه هاست‏

عاقل فریب صورت او را نمى‏خورد

چون سیرت حقیقى او زشت و بدنماست‏

دنیا براى مردم دیندار کوچک است‏

لیکن به چشم دشمن دیندار پربهاست‏

مردان حق طریقه ى توحید طى کنند

این راه پر مخاطره از هر رهى جداست‏

هر کس بغیر راه ولایت قدم نهد

نابودیش مسلم و دنیاى او فناست‏

بیهوده عمر خویش تلف کرده بى ولا

چون هر چه هست در گرو دولت ولاست‏

خواهى که از طریق خطا در امان شوى‏

راه على برو که رهش راه انبیاست‏

بیم خطر ز راه على خود بود خطا

زیرا که راه شیر خدا بیمه از بلاست‏

آنانکه از طریق ولایت شدند دور

گم کرده راه حق و گران بارشان به جاست‏

جز پیروى ز خط امامان مجوى راه‏

زیرا على وصى بلافصل مصطفاست‏

ملک جهان که مزرع کشت و زراعت است‏

بفشان تو دانه‏اى که تو را توشه بقاست‏

بر مردم فقیر و ستم دیده یار باش‏

پاداش این معامله افزایش قناست‏

از یارى و حمایت آنان مکن دریغ‏

دستان پرتوان تو مشکل گشاى ماست‏

ما را زلطف وجود عنایات بهره ده‏

چشم امید ما به تو هر صبح و هر مساست‏

خرم براى اهل نظر هر چه بود گفت‏

این داستان زبده که از نعمت ولاست‏