شعرپندیات
هر که پیشانی او زخم شده مومن نیست
پیرِ وادی شدن ای دوست.به سال وسن نیست
دینِ تسبح ومناجات ومحاسن دین نیست
به خدای توقسم پیرو دین خود بین نیست
دین کجاگفته که همسایه ی خودرا وِل کن
دین کجاگفته که دل را ز خداغافل کن
دین کجاگفته که چون کبک،ببرسردربرف
دین کجاگفته فقط مغلطه باشد درحرف
دین کجاگفته جواب سخن حق،تیراست
دین کجا گفته که بیچاره شدن تقدیراست
دین نگفته است ببرآبروی مومن را
دین نوشته است بخر آبروی مومن را
بخدا سخت درانجام خطا غرق شدیم
ناخداجان همه درغیرِخداغرق شدیم
دل خوشیمان همه این است ،مسلمان هستیم
فخر داریم که ما پیرو قرآن هستیم
مامسلمان دروغیم،مسلمانِ فریب
همه ی دغدغه مان،این شده گندم یاسیب
هر که از راه رسید آبروی دین رابُرد
هرکه آمد فقط از گُرده ی این مذهب خورد
آب راکد بشود قطع ویقین می گندد
غرب یکدست به دینداری مان می خندد
درنمازت خَمِ ابروی نگار آوردی
باعبادات چنین شرم ببارآوردی
هرچه را گم بکنی وقت نمازت پیداست
اصلاً انگار نه انگار خدا آن بالاست
چه نمازیست که یک ذرّه خدایی نشده
این نمازیست زمینی وهوایی نشده
پاره کن رشته ی تسبیح و مرنجان دین را
این همه کِش نده،مَدِّ ولالضّالین را
شعرپندیات
چرا دائم خطاکاری تو برگرد
خطا کارو گنهکاری تو برگرد
شدی سرگشته وحیران دنیا
اسیر نفس اماری توبرگرد
گذشت عمرت پی کسب مقامات
چقدر برسر هوا داری توبرگرد
فقط کارت شده آمال واموال
چقدر درفکر دیناری تو برگرد
ضررهابس زدی برمال مردم
چقدر فکر تبه کاری توبرگرد
ز ته ماندهءعمر کاری توبنما
شدی اهل گرفتاری توبرگرد
گمان کردی که تومردن نداری
یقین دارم که بیماری توبرگرد
فزون ازجسم وجان خودبخواهی
چرا اینقدر فزون خواهی توبرگرد
گذرکن تو ز قبرستان و بنگر
نداری ارزش کاهی، توبرگرد
(غلاما)عمرتوهمتای گنج است
از او بنما نگهداری، تو برگرد
شاعر: استاد غلامرضا نو ترکی همدانی
اخوان...پندیات
کرده واجب برمن وتو ذات بی همتا نماز
چون بود سدّ عظیمی دربر فحشا نماز
گرقبول افتد شود اعمال دیگر هم قبول
جمع ماهیچ است.چون گرددز مامنها نماز
باخلوص دل اگرخوانی .خدامی خواندت
چون بود راه ملاقات خدا تنها نماز
گفت پیغمبر ستون دین من بهر شما
هست بی شک طبق امر خالق یکتا نماز
کُشته شد مولا علی درسجده درراه خدا
تاکه ماند تاابد جاوید وپابرجا نماز
ازمقام وقدر قد قامت چه گویم کزقیام
پروراند گوهری چون حضرت زهرا نماز
چهارده معصوم ما را این بود حرف نخستین
کرده خالق بهر انسان لازم الاجرا نماز
بی نمازان راخلاصی نیست.ازنار جحیم
چون بود تنها کلید جنت الماوا نماز
چون نماز بی ولایت.مورد تایید نیست
پس بخوان باعشق مولا.تاشود امضا نماز
شاعر ژولیده می گوید.دوصد باردگر
هست یک سدّ عظیمی.دربر فحشا نماز
........................... ......
شیطان که رانده گشت.بجز یک خطا نکرد
خود را برای سجده ی آدم رضا نکرد
شیطان هزار مرتبه بهتر بُوَد ز بی نماز
اوسجده را بر آدم .این برخدا نکرد
شعرپندیات
به خیالت نرسد دادن جان آسان است
یا که بر مردن و این درد عظیم درمان است
از همان لحظه که پا در این سرا بگذاشتی
اجل آماده و در پی، بهر صید جان است
این شنیدم همچو گوسفندی کَنَنْدش پوستش
دادن جان بهر انسان به مثل اینسان است
گرهزاران سال نوشی قند و شهد این جهان
موقع دادن جان حاصل آن حرمان است
هوش ای اهل خرد دل مده بر عیش جهان
پشت هر عیش جهان بیخبری ،شیطان است
عقل کُل یعنی محمد گفت که حب دنیا
رأس عصیان و بدان نابودی خوبان است
فکر فردا باش و بر بند توشه از بهر سفر
برتری روز قیامت داشتن ایمان است
لحظه ایی گوش بده درّ گوهر بار علی
که بفرمود جهان بر مؤمنین زندان است
ای خوش آنکس که رها شد ز سجن با دل خوش
دم رفتن دست پر باشد و لب خندان است
ترک عصیان کن و سرکش مشو در بندگی ات
سبب ذلت و بد بختی تو از آن است
دوستی و عشق به همنوع گر نداری دلت
لایق دوزخی و جایگهت در آن است
هرچه کاشتی حاصلش آن است گندم یا که جو
عمل بد ای (صفا )حاصل آن نیران است
شاعر قاسم جناتیان قادیکلایی
شعرفارسی پندیات
گل اگر خوشبو شود باغی معطر میشود
اشک تا گردد روان پس دیده ات تر میشود
دامن پاک زنی مرد را کند عرش آشیان
گر به دقت بنگری با شیر مادر میشود
تا نسوزد دل کجا اشکی روان گردد ز رخ
با قصاوت هر کسی بیشک ستمگر میشود
حاصل رنج فراوان خرمنی پیدا شود
از سر اخلاص غلامی مثل قنبر میشود
آدم دنیا پرست شاید رسد امیال خود
کی چنین فرد همنشین خوان حیدرمیشود
رنج یک سنگر نشین و عیش یک باده طلب
ده تو انصاف ای عزیزم کی برابر میشود؟
گر خدا جوئی به عشق و باورت توام شود
در صداقت آدمی همچون اباذر میشود
پیر مردی در جماران میدرخشد بهر خلق
هادی خلقی چنان خورشید خاور میشود
بارها گفتند و بشنیدی که مرگ است درکمین
ای (صفا)عمر تو هم روزی به آخر میشود
شعر-عبرت آموز
دلا این عالم فانی به یک ارزن نمیارزد
به دنیا آمدن، بر زحمت رفتن نمیارزد
اگر صد سال در دنیا، همه شهد و شکر نوشی
به آن یک ساعتِ تلخیِ جان کندن نمیارزد
اگر بر فرش ایوان، تکیه سازی شب و روز
به خشت زیر سر، اندر لَحَد خفتن نمیارزد
هزاران سال اگر بر تخت عود بنشینی
به آن یک لحظه در تابوت خوابیدن نمیارزد
اگر ملک سلیمان را رسد بهرت به آسانی
به مار و مور و عقرب، هم قرین گشتن نمیارزد
این قسمت از ملا آقا بابای ملایری است:
دلا این عالم فانی، به یک ارزن نمیارزد
به دنیا آمدن بر زحمت رفتن نمیارزد
اگر بر تخت شاهی تا به روز حشر بنشینی
به خشت زیر سر اندر لحد خفتن نمیارزد
مسخر گر شود روزی زمینت مثل اسکندر
به تنهایی قبر و وقت جان کندن نمیارزد
جوانان همه عالم اگر گردند قربانی
به خون غلتیدن قد علی اکبر نمیارزد
اگر دریای این عالم همه شهد و شکر گردد
به آن لعل لب خشکِ علی اصغر نمیارزد
اگر خلق زمین و آسمان خون از مژه بارند
به آن زنجیر پای عابد مضطر نمیارزد
اگر خورشید آید سر برهنه از افق بیرون
به عریان بودن موی سر زینب نمیارزد
شعر-عبرت آموز
ای به دنیا بسته دل، غافل ز عقبایی چرا؟
رهروان رفتند و تو پابند دنیایی چرا؟
میزند مرغ نفس در سینهات کوس رحیل
در خیال آرزو، غرق تمنایی چرا؟
برف پیری بر سرت باریده ابرِ روزگار
سر به خاک طاعتی، آخر نمیسایی چرا؟
عضو عضو ما علیه ما شهادت میدهند
غافل از رسوایی فردای اعضایی چرا؟
صد هزاران گل ز باغ عمر پرپر میشود
بیخبر بنشسته و گرم تماشایی چرا؟
پندیات ترکی
ای دل گوزآچ بو یرده سلیماندا قالمیوب
سالطان حسن یوسف کنعاندا قالمیوب
میندن علاوه عمر ائلین چوخ صفائیلن
نوح نبی او صاحب طوفاندا قالمیوب
کیخسرو و سکندر و دادار گلوب گئدوب
جم لر گئدوبدی جام نمایاندا قالمیوب
مردان دهر جمله یاتوبلار ترابیده
افراسیاب و رستم دوراندا قالمیوب
گلزار دهری باد خزان پایمال ائدوب
گللر سولوبدی صحن گلستانداقالمیوب
شاهلار گدائیله یاتوب بیر دیاریده
عبرتله باخ بو دهریده سلطاندا قالمیوب
اسکندر زمانه قرانلوقدا جان وئروب
یا للاسف که چشمه حیواندا قالمیوب
بیر گئت مدائنه باخ او ایوان حشمته
کسری گئدوبدی باخماقا ایواندا قالمیوب
چاتدی باشا تکبر فرعون ملک مصر
فرعون گئدوبدی موسی عمرانداقالمیوب
ناپاک و پاک ترک ایلیوبدور بو عالمی
بوجهلیلر گئدوب بلی سلماندا قالمیوب
سندن قالان جهاندا بیر آددور مواظب اول
سرمایه لر گئدوب سر و ساماندا قالمیوب
زیبا جمالیلر پوزولوب باغدا گل کیمین
گوزلر آخوبدی زلف پریشاندا قالمیوب
مردان علم و دانش و تقوی یولین گئدوب
فیض آلماقا بو دهریده انساندا قالمیوب
قورتاردی ناز و نعمت دنیا علی التمام
قان آغلا قان که دردوه درماندا قالمیوب
تا آغلیام مصائب ایامه دهریده
ای وای منه که دیده گریاندا قالمیوب
کفرون گوجی مسلط اولوب جمله عالمه
باش قوزیا عجب که مسلماندا قالمیوب
اخلاق و معرفت یغشوب اجتماعیدن
مردمده عهد و حرمت پیماندا قالمیوب
عالم دولوبدی ظلم و جفائیله سر به سر
آثار مکرمت داخی هیچ یاندا قالمیوب
شعرآفتاب قبر
بی وفایی دنیا
روی مه پیکر او سیر ندیدم و برفت
گویی ازصحبت ما نیک بتنگ آمده بود
بار بر بست و بگردش نرسیدم و برفت
بس که مافاتحه و حرز بمانی خواندیم
وز پیش سوره اخلاص دمیدیم وبرفت
عشوه دادند که برما گذری خواهی کرد
دیدی آخرکه چنین عشوه خریدیم وبرفت
شدچمان درچمن حسن ولطافت لیکن
درگلستان وصالش نچیدیم و برفت
همچو حافظ همه شب ناله وزاری کردیم
که ای دریغا بوداعش نرسیدیم وبرفت
شعربی وفایی دنیا
پندیات
شعرپندیات
مـده بیهوده ازکـف گـوهرنـقدجـوانی را
که این دُّرگران قیمت دگرپیدانخواهدشد
به دنیادل مبندای دل به فکرتوشه ره باش
که بامـرگ من وتوآخـردنیا نخواهدشد
مخـورهـرگـزفـریب زرق وبـرق دنیـا را
که شیرین کـام باگفتن حلـوانخواهد شـد
مکن تعریف ازفضل وکـمال دیگران ای دل
که باتعریف کردن هیچ کس دانانخواهدشد
علی یک عمربا اوفتادگان بنشست تاگوید
ازاین بال نشستن هاکسی والانخواهدشد