(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

کربلایی وحیدشریفی درآباد
(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

کربلایی وحیدشریفی درآباد

شعرپندیات

شعرپندیات


هر که پیشانی او زخم شده مومن نیست

پیرِ وادی شدن ای دوست.به سال وسن نیست


دینِ تسبح ومناجات ومحاسن دین نیست

به خدای توقسم پیرو دین خود بین نیست


دین کجاگفته که همسایه ی  خودرا وِل کن

دین کجاگفته که دل را ز خداغافل کن


دین کجاگفته که چون کبک،ببرسردربرف

دین کجاگفته فقط مغلطه باشد درحرف


دین کجاگفته جواب سخن حق،تیراست

دین کجا گفته که بیچاره شدن تقدیراست


دین نگفته است ببرآبروی مومن را

دین نوشته است بخر آبروی مومن را


بخدا سخت درانجام خطا غرق شدیم

ناخداجان همه درغیرِخداغرق شدیم


دل خوشیمان همه این است ،مسلمان هستیم

فخر داریم که ما پیرو قرآن هستیم


مامسلمان دروغیم،مسلمانِ فریب

همه ی دغدغه مان،این شده گندم یاسیب


هر که از راه رسید آبروی دین رابُرد

هرکه آمد فقط از گُرده ی این مذهب خورد


آب راکد بشود قطع ویقین می گندد

غرب یکدست به دینداری مان می خندد


درنمازت خَمِ ابروی نگار آوردی

باعبادات چنین شرم ببارآوردی


هرچه را گم بکنی وقت نمازت پیداست

اصلاً انگار نه انگار خدا آن بالاست


چه نمازیست که یک ذرّه خدایی نشده

این نمازیست زمینی وهوایی نشده


پاره کن رشته ی تسبیح و مرنجان دین را

این همه کِش نده،مَدِّ ولالضّالین را 

شعرپندیات

شعرپندیات

برادر یکدلی کردن قشنگ است

خدا را بندگی کردن قشنگ است

بلی سرمایه داشتن ننگ وعار نیست

چوحاتم زندگی کردن قشنگ است

علایق زنگ‌ بر  آینه   باشد

دل از زنگار بری کردن قشنگ است

زحب مال وجاه پرهیز کن ای دوست

ز زشتی دل جلی مردن قشنگ است

بگیر دست نیازمندی زرأفت

فقیری همدلی کردن قشنگ است

بیا اعمال خود دور از ریا کن

که دوری ازبدی کردن قشنگ است

بدنیا گو چوحیدر غرّی غیْرُک

مرام را چون علی کردن قشنگ‌است

مشو مغرور مگو من برترینم

به تقوا برتری کردن قشنگ است

هوای نفس دور کن از سر خویش

رها این خود سری کردن قشنگ است

تولّاست ای برادر حبّ حیدر

به مولا نوکری کردن قشنگ است

(صفا) اشکی به حال خود بیفشان

به خویش نوحه گری کردن قشنگ است

شاعر قاسم جناتیان قادیکلائی

شعرپندیات

‍شعرپندیات

                

چرا دائم خطاکاری تو برگرد

خطا کارو  گنهکاری تو برگرد


شدی سرگشته وحیران دنیا

اسیر نفس اماری توبرگرد


گذشت عمرت پی کسب مقامات

چقدر برسر هوا داری توبرگرد


فقط کارت شده آمال واموال

چقدر درفکر دیناری تو برگرد


ضررهابس زدی برمال مردم

چقدر فکر تبه کاری توبرگرد


ز ته ماندهءعمر کاری توبنما

شدی اهل گرفتاری توبرگرد


گمان کردی که تومردن نداری

یقین دارم که بیماری توبرگرد


فزون ازجسم وجان خودبخواهی

چرا اینقدر فزون خواهی توبرگرد


گذرکن تو ز قبرستان و بنگر

نداری ارزش کاهی، توبرگرد


(غلاما)عمرتوهمتای گنج است

از او بنما نگهداری،  تو برگرد


شاعر: استاد غلامرضا نو ترکی همدانی

شعرپندیات

اخوان...پندیات


کرده واجب برمن وتو ذات بی همتا نماز

چون بود سدّ عظیمی دربر فحشا نماز

گرقبول افتد شود اعمال دیگر هم قبول

جمع ماهیچ است.چون گرددز مامنها نماز

باخلوص دل اگرخوانی .خدامی خواندت

چون بود راه ملاقات خدا تنها نماز

گفت پیغمبر ستون دین من بهر شما

هست بی شک طبق امر خالق یکتا نماز

کُشته شد مولا علی درسجده درراه خدا

تاکه ماند تاابد جاوید وپابرجا نماز

ازمقام وقدر قد قامت چه گویم کزقیام

پروراند گوهری چون حضرت زهرا نماز

چهارده معصوم ما را این بود حرف نخستین

کرده خالق بهر انسان لازم الاجرا نماز

بی نمازان راخلاصی نیست.ازنار جحیم

چون بود تنها کلید جنت الماوا نماز

چون نماز بی ولایت.مورد تایید نیست

پس بخوان باعشق مولا.تاشود امضا نماز

شاعر ژولیده می گوید.دوصد باردگر

هست یک سدّ عظیمی.دربر فحشا نماز

         ........................... ......

شیطان که رانده گشت.بجز یک خطا نکرد

خود را برای سجده ی آدم رضا نکرد

شیطان هزار مرتبه بهتر بُوَد ز بی نماز

اوسجده را بر آدم .این برخدا نکرد

شعرفارسی پندیات

شعرپندیات 


به خیالت نرسد دادن جان آسان است 

یا که بر مردن و این درد عظیم درمان است


از همان لحظه که پا در این سرا بگذاشتی

اجل آماده و در پی، بهر صید جان است


این شنیدم همچو گوسفندی کَنَنْدش پوستش

دادن جان بهر انسان  به مثل اینسان است 


گرهزاران سال نوشی قند و شهد این جهان

موقع دادن جان  حاصل آن حرمان است 


هوش ای اهل خرد دل مده بر عیش جهان

پشت هر عیش جهان بیخبری ،شیطان است 


عقل کُل یعنی محمد گفت که حب دنیا

رأس عصیان و بدان نابودی خوبان است


 فکر فردا  باش و بر بند توشه از بهر سفر

برتری روز قیامت داشتن ایمان است


 لحظه ایی گوش بده درّ گوهر بار علی

 که بفرمود جهان بر مؤمنین زندان است


ای خوش آنکس که رها شد ز سجن با دل خوش

دم رفتن دست پر باشد و لب خندان است


ترک عصیان کن و سرکش مشو در بندگی ات

سبب ذلت و بد بختی تو از آن است


دوستی و عشق به همنوع گر نداری دلت

لایق دوزخی و   جایگهت در آن است


هرچه کاشتی  حاصلش آن است گندم یا که جو 

عمل بد ای (صفا )حاصل آن نیران است


شاعر قاسم جناتیان قادیکلایی

شعرفارسی پندیات

شعرفارسی پندیات


گل  اگر خوشبو شود باغی معطر میشود

اشک تا گردد روان پس دیده ات تر میشود


دامن پاک زنی مرد را کند عرش آشیان

 گر به دقت بنگری با شیر مادر میشود


تا نسوزد دل کجا اشکی روان گردد ز رخ 

با قصاوت هر کسی بیشک ستمگر میشود


حاصل رنج فراوان خرمنی پیدا شود

از سر اخلاص غلامی مثل قنبر میشود


آدم دنیا پرست شاید رسد امیال خود

کی چنین فرد همنشین خوان حیدرمیشود


رنج یک سنگر نشین و عیش یک باده طلب 

ده تو انصاف ای عزیزم  کی برابر میشود؟


گر خدا جوئی به عشق و باورت توام شود

در صداقت آدمی همچون اباذر میشود


پیر مردی در جماران میدرخشد بهر خلق

 هادی خلقی چنان خورشید خاور میشود


بارها گفتند و بشنیدی که مرگ است درکمین 

ای (صفا)عمر تو هم روزی به آخر میشود

شعر-عبرت آموز

شعر-عبرت آموز

 

دلا این عالم فانی به یک ارزن نمی‌ارزد

به دنیا آمدن، بر زحمت رفتن نمی‌ارزد

اگر صد سال در دنیا، همه شهد و شکر نوشی

به آن یک ساعتِ تلخیِ جان کندن نمی‌ارزد

اگر بر فرش ایوان، تکیه سازی شب و روز

به خشت زیر سر، اندر لَحَد خفتن نمی‌ارزد

هزاران سال اگر بر تخت عود بنشینی

به آن یک لحظه در تابوت خوابیدن نمی‌ارزد

اگر ملک سلیمان را رسد بهرت به آسانی

به مار و مور و عقرب، هم قرین گشتن نمی‌ارزد

 

این قسمت از ملا آقا بابای ملایری است:


دلا این عالم فانی، به یک ارزن نمی‌ارزد

به دنیا آمدن بر زحمت رفتن نمی‌ارزد

اگر بر تخت شاهی تا به روز حشر بنشینی

به خشت زیر سر اندر لحد خفتن نمی‌ارزد

مسخر گر شود روزی زمینت مثل اسکندر

به تنهایی قبر و وقت جان کندن نمی‌ارزد

جوانان همه عالم اگر گردند قربانی

به خون غلتیدن قد علی اکبر نمی‌ارزد

اگر دریای این عالم همه شهد و شکر گردد

به آن لعل لب خشکِ علی اصغر نمی‌ارزد

اگر خلق زمین و آسمان خون از مژه بارند

به آن زنجیر پای عابد مضطر نمی‌ارزد

اگر خورشید آید سر برهنه از افق بیرون

به عریان بودن موی سر زینب نمی‌ارزد

شعر-عبرت آموز

شعر-عبرت آموز

 

ای به دنیا بسته دل، غافل ز عقبایی چرا؟

رهروان رفتند و تو پابند دنیایی چرا؟

می‌زند مرغ نفس در سینه‌ات کوس رحیل

در خیال آرزو، غرق تمنایی چرا؟

برف پیری بر سرت باریده ابرِ روزگار

سر به خاک طاعتی، آخر نمی‌سایی چرا؟

عضو عضو ما علیه ما شهادت می‌دهند

غافل از رسوایی فردای اعضایی چرا؟

صد هزاران گل ز باغ عمر پرپر می‌شود

بی‌خبر بنشسته و گرم تماشایی چرا؟

پندیات ترکی

پندیات ترکی


ای دل گوزآچ بو یرده سلیماندا قالمیوب

سالطان حسن یوسف کنعاندا قالمیوب

میندن علاوه عمر ائلین چوخ صفائیلن

نوح نبی او صاحب طوفاندا  قالمیوب

کیخسرو و سکندر و دادار گلوب گئدوب

جم لر گئدوبدی جام نمایاندا  قالمیوب

مردان  دهر  جمله یاتوبلار   ترابیده

افراسیاب  و  رستم  دوراندا قالمیوب

گلزار دهری باد خزان پایمال  ائدوب

گللر سولوبدی صحن گلستانداقالمیوب

شاهلار گدائیله یاتوب بیر دیاریده

عبرتله باخ بو دهریده سلطاندا قالمیوب

اسکندر زمانه قرانلوقدا جان وئروب

یا للاسف که چشمه حیواندا قالمیوب

بیر گئت مدائنه باخ او ایوان حشمته

کسری گئدوبدی باخماقا ایواندا قالمیوب

چاتدی باشا تکبر فرعون ملک مصر

فرعون گئدوبدی موسی عمرانداقالمیوب

ناپاک و پاک ترک ایلیوبدور بو عالمی

بوجهلیلر گئدوب بلی سلماندا قالمیوب

سندن قالان جهاندا بیر آددور مواظب اول

سرمایه لر گئدوب سر و ساماندا قالمیوب

زیبا جمالیلر پوزولوب باغدا گل کیمین

گوزلر آخوبدی زلف پریشاندا قالمیوب

مردان علم و دانش و تقوی یولین گئدوب

فیض آلماقا بو دهریده انساندا قالمیوب

قورتاردی ناز و نعمت دنیا علی التمام

قان آغلا قان که دردوه درماندا قالمیوب

تا  آغلیام  مصائب  ایامه   دهریده

ای وای منه که دیده  گریاندا قالمیوب

کفرون گوجی مسلط اولوب جمله عالمه

باش قوزیا عجب که مسلماندا  قالمیوب

اخلاق و معرفت یغشوب اجتماعیدن

مردمده عهد و حرمت پیماندا قالمیوب

عالم دولوبدی ظلم و جفائیله سر به سر

آثار مکرمت داخی هیچ یاندا قالمیوب

شعرآفتاب قبر

شعرآفتاب قبر

 
 
ای وای من ز هول حساب و کتاب قبر

ای وای من ز شدت بیم و عذاب قبر

غم خوردگان حسرت دنیای روی خاک

آری جداست از همه غمها حساب قبر

دلهای سرکشان همه در لرزه آورد

هول قیامتیِّ سؤال و جواب قبر

صدها سخن اگر رود اینجا گزاف نیست

از ضیق و ظلمت لحد و پیچ و تاب قبر 

با مست خواب نفس، بگو خوش بخواب چون

گردد نصیب چشم و دلت خاک و خواب قبر

ما را ز سوی خویش مخاطب کند همی

کو گوش دل که باز شود بر خطاب قبر

دیگر اسیر بند شیاطین نمی شود

افتد اگر به جان کسی اضطراب قبر

با این همه به حصن حصین علی درآ

عشق علی است مانع خوف و عتاب قبر

مائیم و دست های توسّل به محضرت

ای نور جاودانگی، ای آفتاب قبر

شاعر:سید محمد میر هاشمی

شعربی وفایی دنیا-ترکی

 شعربی وفایی دنیا-ترکی
اویما دنیایه عزیزیم  که دل و جاندا گئدر

بو فنادهره گلن سویگلی انساندا گئدر

اجلین صرصری قویماز قالا دیار بشر

اسر  آخرده گل و باغ و گلستاندا گئدر

سندیرار گردن و بازوی قوی پنجه لری

قالماز آخرده یقین رستم دستاندا گئدر

تیره تپراقه گوزل صورتی مدفون ائده جک

صورت وسیرتی خوش یوسف کنعاندا گئدر

بیر   کفنن   قویاجاقلار  قره  تپراقه  سنی

اجلین حکمینه باخ سائل و سلطاندا گئدر

وارث اولسون گوزلیم ملک سلیمانه اگر

بوش قالار آخر الون ملک سلیماندا گئدر

شعربی وفایی دنیا-ترکی

شعربی وفایی دنیا-ترکی
دهره دل ویردیم ولی هرگزوفاسین گورمدیم

باغریمی  قان  ایلدی  اما  بقاسین  گورمدیم

هرگیجه گوندوز چالشدیم کام آلام بو، دهریدن

دمبدم گوردیم جفاسین هیچ وفاسین گورمدیم

گوز   قباقینده   بزندی    زال   عفریت   جهان

   کام آلان عشاقینون  بیردم  صفاسین گورمدیم

           چوخ یامان حاله سالارمیش  عاشق دلخسته سین

هیچ زمان عشاقینه خیر و دعاسین گورمدیم

چوخ سون جاه و جلالی عاقبت رسوا اولوب

بو فنالی عالمون غیر از فناسین گورمدیم

بیرگوزآچ دقتله باخ ئوزاهلینه گور نیلیوب

سویله بو دارفناهنون من بقاسین گورمدیم

شعربی وفایی دنیا-ترکی

شعربی وفایی دنیا-ترکی
ای دل نقدر دهریده طغیان ائده جکسن

دنیایه گوره ترک سر و جان ائده جکسن

     بیرسویله منه جوش وخروشون ندورای دل

بحر هوسی بیله خروشان  ائده جکسن

دلده (دیلگون)گور نجه دریاسی دریندور

امواجلی دریا کیمی طوفان ائده جکسن

بو    دار    فنادور   که   بقا  ائتمه     تمنا

آخرده امل قصرینی ویران ائده جکسن

اسکندر    و   دارایه    وفا   ائتمدی   دنیا

   هاردان هوس چشمه حیوان ائده جکسن

دنیا  ئوزی باشدان باشا  اندوه و بلادور

    سویله نه زمان دردوه  درمان ائده جکسن

کیم  کام  آپاروب دلبر  فتانه دن  ای دل

سن بیله ئوزون واله وحیران ائده جکسن


شعربی وفایی دنیا-ترکی

شعربی وفایی دنیا-ترکی

قالمیوب بیرکسه اجلال جهان قالمیاجاق

اجلین پیکی گلن وقتیده جان قالمیاجاق

چاتاجاق عاقله ده  جاهله ده نوبت مرگ

آری آری ئولجک پیر و جوان  قالمیاجاق

بشرون گل کیمی آخرده یوزی صولمالیدی

پیر  وقتیده   وجودینده   توان    قالمیاجاق

آلاجاق  خاک سیه ،سینه سینه مردوزنی

جریاندان دوشه جک جسمیده قان قالمیاجاق

یوزونون زینتی انسانی سالار درده سره

عاشق زیبنه شور و هیجان قالمیاجاق

سرای قبر قارانلوقدی بیر چراغ گوندر

چراغ اولماسا شمع شبانه  قالمیاجاق

بوعالمون نچه گوندوز قوناقیوق هاممیز

گلن قوناق گیدجک  اهل زمانه قالمیاجاق

بی وفایی دنیا

 بی وفایی دنیا


 شربتی ازلب لعلش نچشیدم وبرفت

روی مه پیکر او سیر ندیدم و برفت


گویی ازصحبت ما نیک بتنگ آمده بود

بار بر بست و بگردش نرسیدم و برفت


بس که مافاتحه و حرز بمانی خواندیم

وز پیش سوره اخلاص دمیدیم وبرفت


عشوه دادند که برما گذری خواهی کرد

دیدی آخرکه چنین عشوه خریدیم وبرفت


شدچمان درچمن حسن ولطافت لیکن

درگلستان وصالش نچیدیم و برفت


همچو حافظ همه شب ناله وزاری کردیم

که ای دریغا بوداعش نرسیدیم وبرفت

شعربرای وفات انسان

شعربرای وفات انسان

در این عالم که دین قربانی دینار می گردد

بسان گرگ آدم خوار، انسان هار می گردد


اگر عالِم فسادی کرد، عالَم می شود فاسد


غذا گردد چو مسموم، آدمی بیمار می گردد


به وقت دست و دل بازی، عنان خود مده از دست


که وقت دست تنگی، یار هم اغیار می گردد


اگر انسان بداند گیر و دار روز محشر را


از این دنیا و زرق و برق آن بیزار می گردد


چنان گرم است بازار مکافات عمل، فردا


که بیزار از تجارت، تاجر بازار می گردد


اجل خواهی نخواهی نقد جان از تو می گیرد


چنان که روز روشن پیش چشمت تار می گردد


تهیدستم من (ژولیده) دل، اما یقین دارم


که نزد حق شفیعم حیدر کرّار می گردد


شاعر : محمود ژولیده

شعرعبرتنامه

شعرعبرتنامه

ساعتی ای دل بیا در کار خود اندیشه کن

بگذر از ما و منی با حق رفاقت پیشه کن 


تا شوی آگه تو از بی مهری دنیای پست


عمر خود را لحظه ای تشبیه سنگ و شیشه کن


تیشه را برداشتی بر ریشه‌ی خود می‌زنی


از برای قطع نفس خویش کار تیشه کن
 


دل بر این زیباعروس حجله‌ی هستی مبند


چون علی او را رها کن راه حق را پیشه کن


دشمنی با کس مکن با دوستان یکرنگ باش


شیر باش و روبهان را تار و مار از بیشه کن


ساربان مرگ است و دارد کاروان عزم رحیل


تا نرفتی تیشه‌ای از بهر خود اندیشه کن 


بشنو از «ژولیده» و ژولیدگان یار باش


تا توانی خدمت خلق خدا را پیشه کن

شعربی وفایی دنیا

 شعربی وفایی دنیا


مردن حقیقتی است،مسجل،شعارنیست

ازچنگ مرگ راه گریز و فرار نیست

بلبل به گوش گل سحراین نغمه می سرود

یک دم غنیمت است،همیشه بهارنیست

دل خوش مکن به کهنه سرایی که حاصلش

جز درد و رنج و محنت اندوه‌بار نیست

دنیا بود چو مزرعه، ما جمله برزگر

کشت آن کند که بذر دلش تخم خار نیست

بهرام گور گورخران را شکار کرد

اکنون به گور خفته و فکر شکار نیست

یک دم ز اسب سرکش غفلت پیاده شو

زیرا جهان به اسب مرادت سوار نیست

مانند خضر گر که خوری آب زندگی

دل خوش مکن! تا به ابد خوش‌گوار نیست

گیرم تمام ملک جهان را تو صاحبی

بهر بقای تو سند اعتبار نیست

کلک قضا نوشته به پیشانی بشر

جز ذات حق کسی به جهان ماندگار نیست

«ژولیده‌ام» که صبح و مسا گویم این سخن 

مردن حقیقی است، مسجل، شعار نیست

پندیات

  پندیات


همیشه قدرت و مکنت به‌جا نخواهد ماند

مدام در کف زرگر طلا نخـــــواهد ماند


غـم زمانه مخور فکـــر توشـة ره کن


کـه جاودان احدی جز خـدا نخواهد ماند


به چند روزة سختی بساز و صـابر باش


بشــر همیشه دچار بلا نخــــواهد ماند


الا که صاحب سیم و زری به احسان کوش


که غیر بخشش وجود و سخا نخواهد ماند


فقیــر گوشه‌نشین با توانگری خوش گفت


 جـهان همیشه بـه ‌کام شمـا نخواهد ماند


کنـــون که چرخ به‌کام تو گشته، قدر بدان


که آب جــوی به یک آسیا نخواهد ماند


هـــر آنچه می‌نگری در جهان شود فانی


بــه غیر خـــوبی اهل وفا نخواهد ماند


دل کســـی مشکن ای قوی به پنجة ظلم


که این شکستن دل بی صدا نخواهد ماند


به غیـــــر کار نکودر جهان مکن خسرو


که کار خیــر و نکو بی بها نخواهد ماند

شعرپندیات

شعرپندیات


به پیری چون رسد انسان دگر برنا نخواهد شد
قد سروی اگر خم شد دگر رعنا نخواهد شد

مـده بیهوده ازکـف گـوهرنـقدجـوانی را

که این دُّرگران قیمت دگرپیدانخواهدشد

به دنیادل مبندای دل به فکرتوشه ره باش

که بامـرگ من وتوآخـردنیا نخواهدشد

مخـورهـرگـزفـریب زرق وبـرق دنیـا را

که شیرین کـام باگفتن حلـوانخواهد شـد

مکن تعریف ازفضل وکـمال دیگران ای دل

که باتعریف کردن هیچ کس دانانخواهدشد

علی یک عمربا اوفتادگان بنشست تاگوید

ازاین بال نشستن هاکسی والانخواهدشد