(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

کربلایی وحیدشریفی درآباد
(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

(پایگاه اشعارمجالس ترحیم)

کربلایی وحیدشریفی درآباد

شعربرای فراق پدر

شعردرفراق پدر


بر دو ش  کشم بار فراق پدرم را

خم کرده دگر این  غم سنگین کمرم را


گاهی به لب این زمزمه دارم که بیامرز

یارب ز کرم روح بلند پدرم را


میگفت مرا غیر در خانه ارباب

جایی نفشانم ز رخ اشگ بصرم را


بال و پرم از عشق حسین است نسوزد

عالم اگر اتش بزند بال و پرم را


در روز جزا بهر شفاعت بدهیدم

یک رشته زلف شه والا گوهرم را


اندازه ریگی ز بیابان نشود گر

بر پاش بریزم همه ذوق وهنرم را


در روضه او جای سرشگم بگذارید

تقدیم کنم  قطره به قطره جگرم را


بر منبر نی رفت وَ فرمود که ای عشق

تفسیر کن این آیه قرآن سرم را


آگاه کن از ایت حق بر سر نیزه

هر کوردلی را که ندارد خبرم را


من سرور شمس وقمرم کوکب عشقم

جوینده معراج بیابد اثرم  را


شاعرحسنعلی_بالایی

شعربرای فراق پدر

‍ شعربرای فراق پدر


دلم میخواد ببینم روی بابا 

شوم از جان مقیم کوی بابا 

در آغوش لحد افسوس افسوس 

نهان شد قامت دلجوی بابا


دمی با هجر او یکسر نمیشه

کسی در زندگی بابا نمیشه

به عالم گشته ذکرم همینه

گلی خوش بو تر از بابا نمیشه 


به غیر از این ندارم آرزویی 

که بینم صورت خندان بابا

گلم را ای فلک بردی زدستم 

زهجران تو ای بابا نشستم 

خدایا یار محبوبم کجا رفت 

خدایا بابای خوبم کجا رفت

شعردرفضیلت پدر

شعردر فضیلت پدر


صفای خونهٔ ما بودی بابا

به مثل گل تو زیبا بودی بابا


بنازم همت و طبع بلندت

انیس و مونس ما بودی بابا


به هر جا صحبت از مهر و وفا شد

تو کانون وفاها بودی بابا


ستون خانه استحکام آن است

ستون خانهٔ ما بودی بابا


گرفتم اعتبار با نام پاکت

تو آن آوازهٔ ما بودی بابا


توشمع پر فروز زندگانی

برای راحت ما بودی بابا


به سیلی صورتت را سرخ کردی

اگر چه خسته ، شیدا بودی بابا


تمام رنج و زحمت را خریدی

چرا که عاشق ما بودی بابا


بلاهای فراوان پیش رویت

صبوری را تو معنا بودی بابا


(صفا) از داغ دلی بشکسته دارد

تو آرامش به دلها بودی بابا


شاعر قاسم جناتیان قادیکلایی

شعردروصف پدرشهید

شعردروصف پدر شهید 


بنال ای نی دلی من  زار  دارم 

به دیده اشک آتش بار دارم 


غم بابای مظلوم و فداکار

شدم از داغ مرگش من عزادار


بنال ای نی که دنیا بی وفاهه

خدا داند که دل بستن گناهه


چقدر خوب است که با ایمان بمیرم

بزیر سایهٔ قرآن بمیرم 


چو مردان غیور و با سخاوت 

که نائل گشته اند و بر شهادت 


به مثل این که بابای شهید است

به دنیا زحمت بی حد کشیده است


به داغ لاله اش نالید و هرشب

فغان و ناله اش بود است و برلب 


همی نالید شهیدم در کجایی

دوچشمم شد سفید هجر جدایی


پسرجان در عزایت من غمینم

چگونه جای تو خالی ببینم


امیدم هست بیایم در جوارت

بخوابم در لحد اندر کنارت


پسرجان سوز قلبم را ندانی

اگر گویم بسوزد هر زبانی


از آن روز که ترا تابوت دیدم

خدا داند کمان آسا خمیدم 


زداغ تو پسر جان مرده بودم 

چقدر قصه عزایت خورده بودم


اگر مردم  مرا اندر کنارش 

نمائید دفن مرا توی مزارش 


که شاید روی زیبایش ببینم

گلی از گلبن رویش بچینم 


صفا داغ جوان درمان ندارد 

جوانمرده به تن او جان ندارد


شاعر قاسم جناتیان قادیکلایی

غزلی جدیددروصف مقام پدر

غزلی جدید در وصف مقام پدر

شاعر: حکمت اله ترکی


پدر دلسوز و خوب و مهربان بود

پدر    زیبا  گل  این   بوستان بود

پدر   در شادی  و غم  یار  ما  بود

پدر در جسم خانه همچوجان بود

به هنگام    بلا  و   رنج  و  سختی

پدر چون تکیه گاهی بی امان بود

اگر    غم‌های  عالم    در   دلم  بود

برای    درد   دل  او    همزبان  بود

وگر   از  صبر  او   خواهم   بگویم 

صبوریش  چو  دریا   بی کران بود

پدر  گل بود   و   با مهر  و وفا بود

 پدر  همچون بهاری  بی خزان بود

نه   تنها   او  به  خانه  باصفا   بود 

که  مردی   نیک  بین  دوستان بود

هم   او   مهمان نواز و  با سخاوت

هم   او بر جمع  یاران  میزبان بود 

ز     خوبی‌های   او هر   چه بگویم 

دلا   کم  گفته ام  او  به  ز  آن بود 

تو«حکمت» ذره‌ای گفتی زوصفش

پدر   چون    آفتاب   آسمان   بود

شعربرای فراق پدر

شعردرمقام پدر


آن کس که مرا مونس جان بود، پدر بود

آن کس که مرا روح و روان بود، پدر بود


آن کس که چو می‌رفت فرو خار به پایم

هر لحظه برایم نگران بود، پدر بود


آن کس که اگر شمع تنم سوختی از تب

پروانه صفت چرخ زنان بود، پدر بود


آن کس که چو شب آمدمی دیر به خانه

در کوچه و بازار دوان بود، پدر بود


آن کس که چو می‌کرد مرا حادثه‌ای رو

در شهر پی چاره آن بود، پدر بود


آن کس که پی تربیتم گاه نصیحت

شیرین سخن و نیک زبان بود، پدر بود


آن کس که به ضرب‌المثلی پند و نصیحت

خوش لهجه و استاد بیان بود، پدر بود


آن کس که اگر مشکلیم پیش می‌آمد

آسان کن آن از دل و جان بود، پدر بود


آن کس که خرید آنچه که می‌خواست دل من

یک بار نمی‌گفت گران بود، پدر بود


آن کس که شب و روز نیاسود برایم

تا در تن او تاب و توان بود، پدر بود

شعردرمقام پدر

شعردرمقام پدر


آنکه همواره مرا داده نصیحت پدر است

آنکه بنموده مرا پند و دلالت پدر است

سبب پرورشم بوده همه زحمت او

آنکه در تربیتم داشته همت پدر است

هرچه بد دید ز من لب به شکایت نگشود

آنکه بیش از همه بنمود محبت پدر است

بهر بهروزی من توش بلا شد شب و روز

آنکه بگشود به رویم در عزت پدر است

رهنمایی که نشان داده به من راه وفا

شمع روشنگر تاریکی و ظلمت پدر است

تا به بار آوردم موی سرش گشته سفید

آنکه شد غوطه ور اندر یم محنت پدر است

بوده همواره مرا یاور و غمخوار و معین

بر سرم سایه فکند از سر رأفت پدر است

ای پسر کس نبود همچو پدر یاور تو

معدن مهر و وفا کنز عطوفت پدر است

کمر همت خود بند ز پی خدمت او

آنکه باشد سبب اجر و سعادت پدر است

قدر او دان که خدایت بود از بعد خدا

به سرت تا به ابد تاج شرافت پدر است

شعردرفراق پدر

هجران پدر


ای پدر دیده بسویت نگران است هنوز

غم نادیدن تو بار گران است هنوز

دل ز هجران تو در بحر الم غوطه ور است

دیده از دوری رویت نگران است هنوز

دیگران از غم مرگ تو کنند اه وفغان

هم صدا ناله من با دگران است هنوز

جان بی صبر و قرارم به هوایت شب وروز

هم چو مرغان هوا در طیران است هنوز

خود برفتی ز جهان کی برود اثارت

نگران در غم تو پیر وجوان است هنوز

ای پدر خاک لحد منزل وماوای تو شد

اشک جاری ز دو چشم پسران است هنوز

نه شعار است ،نه حرف!

آنقَدر خاک کف پای تو هستم که نگو.

غزل در فقدان پدر

غزل در فقدان پدر

 

شرر افتاده بر جانم..که سوزد استخوانم را

تنم در لرزه افتاده..اثر کرده بیانم را

زداغت بلبل نطقم..دگر افتاده از گفتار

که نتوانم ز سوز غم..بچرخانم زبانم را

ببین بابا ز هجرانت..شب و روز در غم و افغان

که نتوانم نمود پنهان..دگر اشک عیانم را

الف بودم غم تو کرد..مرا همدم به اشک و آه

پدر برخیز از جایت..ببین قد کمانم را

چو یعقوب بیت الاحزانی..بسازم بر مزار تو

که تا از دیده گردم کور..نداند کس نشانم را

بهار عمر تو بابا..چه زود گشته خزان آخر

که تا بینم گل رویت..همی خواهم خزانم را

ز سرد و گرمی دنیا..نلرزیدم-نترسیدم

ولی داغ جگر سوزت..برید از من توتنم را

پدر هر کس در این دنیا..شود آرزده از چیزی

منم آرزده از هجرت..گواه گیرم بیانم را

الهی سایه بابا..نگردد از سر کس کم

(صفا)گوید اجل برده..تمام جسم وجانم را

شاعر:قاسم جناتیان قادیکلای

دشتی-در فراق پدر

دشتی-در فراق پدر

 

همه دارن غم و یک بی غمی نیس

همه ماتم زده بی ماتمی نیس

همه چشما چو ابر نو بهاری

گهر بارند و چشم بی نمیری نیس

********

چه غمگین و چه تنها شد دل من

ببین ماتم سرا شد منزل من

بابام رفته ز دستم تا قیومت

دیه چاره نداره مشکل من

*********

دلم تنگه بری کس گفتنی نیست

که ای دنیا به هیچ کس موندنی نیست

همه میگن دگر بابا نداری

یقین دارم ولی دل کندنی نیست

**********

غم داغ پدر کوچک غمی نیست

جگر می سوزد و داغ کمی نیست

پدر غم خوار و دل سوز و عزیزه

کخ بی او زندگی جز ماتمی نیست

*********

بسوز ای دل به حال روزگارم

بنال ای دل کسی را من ندارم

بسوز ای شمع امشب در کنارم

که در خاکه همه دارو ندارم

********

قسم بر تو که تا دنیاست دنیا

فراموشت نخواهم کرد بابا

گوای من خدای می و قهار

تو رفتی شدم بعد تو بی یار

********

شب از ره میرسد بابا کجایی

شدم بی مونس و تنها کجایی

به لانه پر کشند مرغان ز گلشن

ولی بابا نیاید در پر من

*********

بنال ای دل که دائم بی قرارم

غریب و بی کس و بیمار و زارم

بنال ای دل که مو از داغ بابام

هوای های های گریه دارم

**********

فلک دیدی چه آوردی به روزم

گرفتی بابای خوب و دل سوزم

یقین دارم که تقدیرم همین بود

سزاوارم خودم تنها بسوزم

********

تو را دیدم کفن پوشیده بودی

به روی خاک غم خوابیده بودی

برایم گریه میکردی تو بابا

اگه حال دلم را دیده بودی

*********

مسلمونون دل زارم ببینید

جدایی من و بابام ببینین

نمی خاستم من از بابا جداشم

جدایی با پدر هرگز نبینید

شعربرای فراق پدر

شعربرای فراق پدر


پدر مرگ تو زد آتش بجانم

زدرد دوریت اندر فغانم

زداغ مرگ تو ای لطف سرمد

نگر بر روزگار من چه آمد

به کنج غم از این محنت غنودم

بوقت دادن جان من نبودم

دلم سوزد از این اندوه و ماتم

که بی تو زندگی گشته جهنم

پدر جان دخترت یاری ندارد

به عالم یار و غمخواری ندارد

نشستم گوشه ای غمگین و تنها

صد آهی میزنم  بازآ  بابا

شده خاموش از غم اخترانت

یتیم و بی پدر شد دخترانت

بود دختر گل زیبای بابا

انیس و مونس شبهای بابا

بوقت روزگار سرد بابا

بود دختر شریک درد بابا

اگر بابا شود از غصه بیمار

به بالینش شود دختر پرستار

خدایا دختری تنها نباشد

به طول عمر بی بابا نباشد

چو آهن روی آتش می گذارد

زداغ مرگ او جان می سپارد

پدر جان زنده ای اندر ضمیرم

دعا کن از غمت امشب بمیرم

برویم درگه امید بستی

زداغ هجر پشتم را شکستی

کسی بعداز تو دیگر باورم نیست

هنوزم مردن تو باورم نیست

شعربرای عزای پدر

شعربرای عزای پدر


چرا از من جدایی جان بابا

زتو ناید صدایی جان بابا

گره افتاده در کارم پس ازتو

بگو با من کجایی جان بابا

یقین دارم که ای الگوی رحمت

تو مهمان خدایی جان بابا

از این پس دیده گریان تو هستم

چرا از من جدایی جان بابا

پریشانم ز هجران رخ تو

بگو با من کجایی جان بابا

ببین بی تو دلم را غم گرفته

به درد من دوائی جان بابا

به درگاه خداوند تعالی

بکن بر من دعائی جان بابا

شعردرمقام پدر

شعردرمقام پدر


ای باغبان گلشن عشق ووفا پدر

ای مهربان مربی درد آشنا پدر

ای شمع دلفروز عزیزان خاندان

بعداز تو نیست خانه مارا صفاپدر

یادت به خیر یاد که باآن محبتت

کردی نصیحت ازدل و جان بهرماپدر

گفتار دلربای تو بس ساده بودولیک

هرگز نمی شود زخیالم جدا پدر

کی بود باورم که تو را می دهم زدست

برتن کنم برای تو رخت عزا پدر

چون مرغ عشق از قفس تن رها شدی

کردی سفر به سوی دیار بقاپدر

روی تو شاد باد و سرای تونور باد

حق حسین شافع روز جزا پدر

روی تو شاد باد وسرای تونور باد

حق حسین شافع روز جزا پدر

ای عاشق علی که به شوق لقای دوست

رفتی به یک اشاره زدار فنا پدر

از بهر احترام تو و روح پاک تو

گوید همیشه کربلایی دعا پدر

شعربرای فراق پدر

شعربرای فراق پدر

 

مرا آرامش دل از پدر بود               مرا از نام او نامی به سر بود

مرا در کوره راه زندگانی                چراغ و راهنما در هر گذر بود

مرااقبال ودولت ازوجودش           همیشه یاورم ازهر نظر بود

      تماشایش مرا آرامش جان            نگاهش خوش‌تر ازلطف سحربود

     به چشمانش تسلای دل ریش     کلام دل‌ نشینش چون شکربود

       کنارش بهتر از فصل بهاران        حضورش موجب فتح و ظفر بود

  همیشه مهرمادررابدل داشت      برایش همسری والا گهر بود

    به مادرگر بهشتی زیر پا است     عطای این فضیلت از پدر بود

     نه تنها سایه مهرش مرا پشت         که از جان حافظ ما از خطر بود

      پدر تا عمر دارد حامی توست          به کمتر رنج تو از خود بدر بود 

       نبینی خادمی بی‌مزد چون او         که کارش بهتر از صد کارگر بود

   هر آن فرزند بیند سفره‌اش را        نصیبش طبع والا و هنر بود 

          پسر را گر پدر داماد سازد            زفافش چون امیران در ظفر بود

       هرآن فرزندقدرش رانکو داشت        همیشه روزیش در پای در بود

     برو تا می‌توانی خدمتش کن            دعایش پیش یزدان کارگر بود

        به دورانش کم ازشاهی نداری         خوشاروزی که باتو همسفر بود

   رسید از مهر او یوسف به شاهی       رضایش بهتر از درو گهر بود

        هر آنکس مهراوراکم چشیده             همیشه حسرتش اندر نظر بود

       هزاران حیف عمر آدمی را                برایش مهلتی کوته بسر بود 

      گریزی نیست آدم را ز مردن               که در تقدیر آدم این سفر بود

      حوادث آدمی را در کمین است          اجل هم در کمین هر بشر بود

هزاران سوز بی‌اندازه دارد               اگر مرگ پدر اندر خبر بود

    پدر چون رخت بندد نابهنگام                وداعش کودکان را تلخ‌تر بود

      کسی کو جز پدر یاری ندارد              پدرچون مرددردش بیشتربود

          برای  حسرت  یک  دیدن او               دوچشمان تَرش دائم به دربود

        نه چشم آرام گیردنی دل وجان          فراقش بردل سنگ هم اثربود

         اگر با سیل اشکم زنده می‌گشت        مرا خود این توان در چشم تر بود

           چگونه از فراغش  کس ننالد             که در عمرش برایت بال و پر بود

ولیکن رفته باز ناید ای دوست             اگر حتی پدر  پیغمبر بود

 به روزی گفت اندرزی به فرزند              چومهردلبری اورابه سربود

         «نگردد شوی بد، بابای نیکو              اگر میلت به دختر یا پسر بود

   خوش آن همسرکه داردخلق نیکو          وگرنه ازدواجش با ضرر بود

      پدر جان است، پدر جانان جان است       اگرچه کمتر از یک کارگر بود

              بیا تا هست قدرش را بدانیم             که پیک مرگ کارش بی‌خبر بود

    دل آیت ز مرگ هر پدر سوخت               که مرگ هرپدرداغ بشربود

شعربرای فراق پدر

شعربرای فراق پدر

 

آنقدر وسوسه دارم بنویسم که نگو

تو کجایی پدرم؟!

آن‌قدر حسرت دیدار تو دارم که نگو

بس که دل‌تنگ توأم، از سر شب تا حالا

آنقدر بوسه به تصویر تو دادم که نگو

جانِ من حرف بزن!

امر بفرما پدرم.

آن‌قدر گوش به فرمان تو هستم که نگو

کوچه پس کوچه‌ی این شهر پر از تنهایی است

آن‌قدر بی تو در این شهر غریبم که نگو

پدر ای یاد تو آرامش من!

امشب از کوچه‌ی دل‌تنگی من می‌گذری؟!

جانِ من زود بیا

بغلم کن پدرم!

آنقدر حسرت آغوش تو دارم که نگو

به خدا دل‌تنگم!

روبرویم بِنِشینی کافیست

همه دنیا به کنار

گرچه از دور ولی، من تو را می‌بوسم

آنقدر خاک کف پای تو هستم که نگو

شعر فارسی در سوگ پدر

شعر فارسی در سوگ پدر

 

ای سفر کرده به معراج، به یادت هستیم

ای گل پرپر ما، چشم به راهت هستیم

تو سفر کردی و آسوده شدی از دوران

ما، ماتم زده هر لحظه به یادت هستیم

مصرع آخر به این صورت هم آمده:

لیک با غم زده هر لحظه به یادت هستیم

همه ماتم زده هر لحظه به یادت هستیم

مصرع دوم به این صورت هم آمده:

ای پدر ما همگی چشم به راهت هستیم

شعربرای فراق پدر

شعربرای فراق پدر

 

دلتنگ تر از هر شب و هر روز شدم من

بی مهر پدر، شمع پر از سوز شدم من 

تقدیر مرا بی سر و سامان و سپر کرد

محروم ز دیدار گل روی پدر کرد 

سخت است که دیدار رود تا به قیامت

روی است پدر، آید از این در به سلامت 

شب را به خیالش به سحرگاه رسانم

از حکمت الله دگر هیچ ندانم

شعربرای فراق پدر

شعربرای فراق پدر

 

دیدی منت گذاشته‌ام بی پسر، پدر

رفتی تو هم گذاشتیم بی پدر، پدر

ای جان سپرده در وطن خویشتن غریب

وی مانده با همه پدری بی پسر، پدر

گفتم عصای تو باشم، ولی چه سود

پایم به گل فرو شده، خاکم به سر، پدر

ما را یتیم هشتن و ساز سفر چه بود؟

خوش می‌روی برو که سفر بی خطر،پدر

آهسته تا ببینمت این یک سفر، که نیست

آهنگ بازگشت تو از این سفر، پدر

من آرزوی دیدن روی تو داشتم

رفتی و ماند داغ توأم بر جگر پدر

تو آرزوی دیدن من می‌بری به خاک

من هم تو را به خواب ببینم مگر، پدر

چون باغبان به خون جگر پروراندیم

ای از نهال سعی نچیده ثمر، پدر

زخم زبان خلق شنیدی برای من

نفرین به خوی مردم بیدادگر، پدر

آوخ! که کرد بازی ایام غافلم

تا باخبر شوم، ز تو آمد خبر،پدر

اهل گذشت بودی و بخشنده و کریم

جرم پسر ببخش و ز من درگذر، پدر

جانم به ماتمت رود از جان به در، ولی

داغ توأم نمی‌رود از دل به در، پدر

کوه ار شوم به صبر و توانایی و شکیب

داغ تو کوه را بشکاند کمر، پدر

تنها نه من، که اهل هنر بی پدر شدند

ای بی پدر گذاشته اهل هنر، پدر

آن روز روزی من بی خانمان مباد

کآیم به خانه وز تو نبینم اثر، پدر

من بودم و امیدی و باقی ملال عمر

آن نیز هم تباه شد اکنون دگر، پدر

پر بر فلک گشودی و طوفان روزگار

کرد آشیان ما همه زیر و زبر، پدر

چون شمع با تبسّم شیرین گداختی

تا همنفس شدی به نسیم سحر،پدر

پیش از طلوع فجر شب قدر سوی عرش

روح تو با ملائکه بگشود پر، پدر

از تنگنای حادثه جُستی مفر ولی

داری فراز عالم بالا مقر، پدر

کی مرده‌ای که نام تو زنده است جاودان

ای در جهان به نیکی و بخشش سمر، پدر

شعربرای فراق پدر

شعربرای فراق پدر


این گوهر گم گشته به دنیا پدرم بود

محبوب همه یار همه تاج سرم بود

هرجا که زمن نام ونشانی طلبیدند

اوازه همه نامش سند معتبرم بود

آن کس که مرا روح وروان بود پدر بود

ان کس که مرا فخر زمان بود پدرم بود

افسوس که رفت از سرم آن سایه رحمت

آن کس که برایم نگران بود پدرم بود

شعردرموردمرگ پدربرای سنگ مزار

شعردرموردمرگ پدربرای سنگ مزار


پدر خوب است و مادر نازنین است

برادر میوه روی زمین است

رفیقان قدر یک دیگر بدانید

که جای همگی زیرزمین است

********

آن گنج نهان در دل خانه پدرم

هم تاج سرم بود همی بال وپرم بود

هر جا که زمن نام و نشانی طلبیدند

آوازه نامش سند معتبرم بود

********

خدا آن مهربان ما کجا رفت

ز حال ما نشد آگه چـرا رفت

هزاران سعی کـردم تا بمـاند

ولی کاری نشد تیرم خطا رفت

********

باورم نیست که دیگر نشـنوم آوای تو

یــا نبـینم روی مـاه و قامت رعـنـای تو

 سالها سنگ صبورم بودی و هم صحبتم

 بی تو رنگ یأس دارد منزل و مأوای تو

********

مردان خدا چه با صفا می میرند

دلباخته در راه خدا می میرند

گویی که رسیده حکم آزادی شان

 خندان لب و با میل و رضا می میرند

********

خوشا آن کس که نیکی حاصل اوست

پیاپی عشق یزدان در دل اوست

خوشا آن کس که بعد ترک دنیا

 بهشت جاودانی منزل اوست

********

صفا از خانه و روح از بدن رفت

پدر مهربانم از میان رفت

غم هجران او را با که گویم

که چون پروانه‌ای از شعله ها رفت

********

در سوگ توام ناله ز عیوق گذر کرد

داغ تو، دل سوخته را سوخته تر کرد

آهی که به یادت ز دل زار بر آمد

از کوه گذر کرد و بر افلاک اثر کرد

********

جوان نازنین، در خاک رفتی

از این دنیای غم، غمناک رفتی

زدی آتش به جان دوستداران

چو گل پاک آمدی و پاک رفتی

********

 در کنارم، شب و روز بی‌تاب بود

غافل از او، چشم من در خواب بود

 تا شدیم بیدار و مشتاق پدر

او به خواب و چهره‌اش در قاب بود

********

 وقتی ز دست ما و نماند از برای ما

غیرازغمی،شکسته دلی،جان خسته ای

 تو مرغ جاودان بهشتی شدی ولی

داند خدا که پشت پسر را شکسته ای

********

 دلم پر ز غم و درد است ای وای

هوای خانه مان سرد است ای وای

 پدر رفت و از او جز قاب عکسی

نمانده، در کنارم نیست ای وای

********

 غم مرگ پدر کوچک غمی نیست

جگر می سوزد و درد کمی نیست

 پدر زیبا گل باغ وجود است

که بی او زندگی جز ماتمی نیست

********

 صد بار خدا مرثیه خوان کرد مرا

در بوته ی صبر امتحان کرد مرا

 هرگز نشکست پشتم از هیچ غمی

جز مرگ پدر که ناتوان کرد مرا

********

 افسوس،صدافسوس پدرازکف مارفت

آن گوهر تابنده و پر مهر و وفا رفت

 ما را نبود چاره به جز صبر در این غم

با حکم خدا آمد و با امر خدا رفت

********

چه شبها تاسپیده دردکشیدی

ندای یا علی، یا رب کشیدی

بخواب آرام، پدر جان در مزارت

که پایان شد تمام دردهایت

********

 با صفا مردی از این دنیا گذشت

یا علی گفت و چه بی پروا گذشت

 دوستان اندر عزایش اشک ریز

مرشدی کامل، علی گویان گذشت

********

 گفتی پدر به من، که تویی نور دیده‌ام

من نور دیده، جز تو کسی ندیده‌ام

 بسیار درد و غم که تو با جان خریده ای

با غم نشسته ای که من از غم رهیده‌ام

********

ای سفر کرده به معراج، به یادت هستیم

پدرم ما همگی چشم به راهت هستیم

تو سفر کردی و آسوده شدی از دوران

لیک ما غم زده، هر لحظه به یادت هستیم

********

 چون سایه ی رب بر سر ما سایه پدر بود

برسایه ی رب در صحف همسایه پدر بود

 ایزد چو بفرمود که او رب صغیر است

در دفتر عشق آیه و سرمایه پدر بود

********

 پدر ای آیت عشق خدایی

گل خوشبوی باغ اشنایی

ازآن روزیکه رفتی دردل خاک

دلم میسوزد از درد