شعرپندیات
مـده بیهوده ازکـف گـوهرنـقدجـوانی را
که این دُّرگران قیمت دگرپیدانخواهدشد
به دنیادل مبندای دل به فکرتوشه ره باش
که بامـرگ من وتوآخـردنیا نخواهدشد
مخـورهـرگـزفـریب زرق وبـرق دنیـا را
که شیرین کـام باگفتن حلـوانخواهد شـد
مکن تعریف ازفضل وکـمال دیگران ای دل
که باتعریف کردن هیچ کس دانانخواهدشد
علی یک عمربا اوفتادگان بنشست تاگوید
ازاین بال نشستن هاکسی والانخواهدشد
بودهم جان وهم جانانه خواهر
انیس و مونس و فرزانه خواهر
نهفته در دلش عشق برادر
برادر شمع و چون پروانه خواهر
بلی چون گوهربی مثل وهمتاست
نهفته در دل ویرانه خواهر
به نیکی نام و عشقش مانده برجا
به تاریخ جهان افسانه خواهر
بسان بلبل زیبا و خوشرو
به کنج دل نموده لانه خواهر
فروغ حسن او روشنگر دل
صفای محفل و کاشانه خواهر
ندارد رونقی کاشانه بی او
چراغ پر فروغ خانه خواهر
بود دلدار و غمخوارت همیشه
نباشد با غمت بیگانه خواهر
اگر روی تو را یکدم نبیند
شود از هجر تو دیوانه خواهر
بریزد خون دل اندر فراقت
زچشم نرگس و مستانه خواهر
اگر افسرده بیند روی ماهت
شودقلبش زغم چون شانه خواهر
برادر شمع عمرت گشته خاموش
مراکردی در این عالم سیه پوش
همیشه درعزایت خون بگریم
نگردد لحظه ای یادت فراموش
گلزار بهشت است گل روی برادر
آید به مشام دل و جام بوی برادر
گر،طالب مردانگی وصدق وصفایی
هر روز گذر کن به سر کوی برادر
هم خون تو حافظ ناموس توباشد
بنگر به وفا و شرف و خوی برادر
آری غم مرگش شکندقلب وکمررا
تابی،نرسدبهر تو از سوی برادر
صبرازکف انسان برداندوه وفراقش
شعربرای فراق فرزند
یادگارى ماند و من
عاشقان رفتند و چشم اشکبارى ماند و من
از غم بىحاصلىها، کولهبارى ماند و من
واى من یاراى رفتن داشت روزى پاى من
کاروان در کاروان رفتند و بارى ماند و من
بىنهایت بالهاى شوق، بالایى شدند
قامتى گمگشته در حجم غبارى ماند و من
یک بیابان تشنه لب رویید از هرم شهید
شرح داغ آفتاب بىمزارى ماند و من
در هیاهوى اناالحق صد گلو یاهوى سرخ
با سر شوریده در معراج دارى ماند و من
نبض شوراى شقایقها همه عشق است و داغ
داغ بر دل بىشقایق روزگارى ماند و من
تا کدامین دست، بهت انتظارم بشکند
در حصار سینهام، ساعت شمارى ماند و من
این غزل هم در بهار عشق و احساس و عطش