اشعار مناجاتی
امان از غربت قبر و قیامت
فغان از وحشت قبر و قیامت
اگر ارباب من دستم نگیرد
ندارم طاقت قبر و قیامت
اجل در ره عمل کوته چه دارم
به غیر از حسرت قبر و قیامت
گنه کاری چو من فرمانبرِ نفس
چه داند حرمت قبر و قیامت
من از تنهاییِ خود خوف دارم
امان از ظلمت قبر و قیامت
اگر مولای من دستم بگیرد
چه خوف از محنت قبر و قیامت
غم و درد و بلا را می شناسم
که باشد زینت قبر و قیامت
پس از مرگم به زیر سایۀ یار
بگیرم هیئت قبر و قیامت
برای گریه بر سلطان عطشان
عطا کن مهلت قبر و قیامت
بهشت کربلا را کن نصیبم
که بینم جنت قبر و قیامت
رضای توست نصب العین عاشق
ندارد نیّت قبر و قیامت
ز دنیا می روم با دست خالی
امان از حسرت قبر و قیامت
ندارم خُلق و خوی اهل بیتی
ندارم فرصت قبر و قیامت
فقط با مومنین قرآن بگوید
سخن از بهجت قبر و قیامت
بمیرم تا ببینم روی حیدر
جمالش لذت قبر و قیامت
اگر" اَلْفَقرُ فخری " شد شعارم
توّلا مکنت قبر و قیامت
بجز لطف شفیعان دو عالم
چه باشد نصرت قبر و قیامت
به دنیا هیچ اقبالی ندارم
که دارم دولت قبر و قیامت
تمام لذت دنیای فانی
فدای عزّت قبر و قیامت
غلام آل زهرایم بگردان
شهید راه مولایم بگردان
از وبلاگ حاج محمود ژولیده
در مقام مادر(ترکی)
قویدون منی بو ائوده ملر، آغلارام نهنه
گئتدین مزاره دلده شرر، آغلارام نهنه
نسگللرین دوشر یادیما قلبیم اودلانار
اللر ئورکده شام و سحر، آغلارام نهنه
یاد ائیلرم سنیله کئچن گونلری مدام
هاردان او گونلریم قییدر آغلارم نهنه
سسلردیم هر زماندا نهنه، سس گلردی جان
خوش گونلریم کی یاده دوشر آغلارام نهنه
دردین دییر آناسینا قیز دوشسه مشکله
نیلر آناسی اولماسا گر آغلارام نهنه
قارداش آتا باجی هامیسی، کیمسهدیر ولی
واردیر آنادا آیری ثمر آغلارام نهنه
ائوده آتا، آنا یئری وئرمز، یقیندی بو
هر گولده وار بیر عطرِ دِگَر، آغلارام نهنه
گون دؤنسه آی دولانسا گلر بایرام آخشامی
بایراملیق الده گؤرسم اگر، آغلارام نهنه
قارداش دا گئتمسه باجی دیدارینه اگر
دیلدن مگر آناسی دؤزر، آغلارام نهنه
هر کس گؤروب آنا داغینی یاخشی درک ائدر
قلبیم ندن غمونده اسر آغلارام نهنه
قلبیم دولان زماندا هی سسلرم سنی
گلمز منه جوابِ دِگَر، آغلارام نهنه
اما بو آغلاماق غمِ دیگر سالیر یادا
دیل یاندیرار او غملی خبر، آغلارام نهنه
آغلار او غمده زینب و کلثوم، حسین حسن
آغلار او غمده چوخ نهنهلر، آغلارام نهنه
زینب دییردی ای آتامین یاوری آنا
ائتدین ندن بو نوعی سفر، آغلارام نهنه
هانسی آنا سنین کیمی گؤز یاشلی باغریقان
گؤزدن آتار بالانی مگر، آغلارام نهنه
زینب هارا آنا بو قدر درد و غم هارا؟
هانسی ئورک بو درده دؤزر، آغلارام نهنه
آخشام اولان زمان چراغی ائولرین یانار
قلبیم دوباره غصّه لَنَر، آغلارام نهنه
مرتضی علیمحمدی از اورمیه.
اخوان...پندیات
کرده واجب برمن وتو ذات بی همتا نماز
چون بود سدّ عظیمی دربر فحشا نماز
گرقبول افتد شود اعمال دیگر هم قبول
جمع ماهیچ است.چون گرددز مامنها نماز
باخلوص دل اگرخوانی .خدامی خواندت
چون بود راه ملاقات خدا تنها نماز
گفت پیغمبر ستون دین من بهر شما
هست بی شک طبق امر خالق یکتا نماز
کُشته شد مولا علی درسجده درراه خدا
تاکه ماند تاابد جاوید وپابرجا نماز
ازمقام وقدر قد قامت چه گویم کزقیام
پروراند گوهری چون حضرت زهرا نماز
چهارده معصوم ما را این بود حرف نخستین
کرده خالق بهر انسان لازم الاجرا نماز
بی نمازان راخلاصی نیست.ازنار جحیم
چون بود تنها کلید جنت الماوا نماز
چون نماز بی ولایت.مورد تایید نیست
پس بخوان باعشق مولا.تاشود امضا نماز
شاعر ژولیده می گوید.دوصد باردگر
هست یک سدّ عظیمی.دربر فحشا نماز
........................... ......
شیطان که رانده گشت.بجز یک خطا نکرد
خود را برای سجده ی آدم رضا نکرد
شیطان هزار مرتبه بهتر بُوَد ز بی نماز
اوسجده را بر آدم .این برخدا نکرد
شعرپندیات
به خیالت نرسد دادن جان آسان است
یا که بر مردن و این درد عظیم درمان است
از همان لحظه که پا در این سرا بگذاشتی
اجل آماده و در پی، بهر صید جان است
این شنیدم همچو گوسفندی کَنَنْدش پوستش
دادن جان بهر انسان به مثل اینسان است
گرهزاران سال نوشی قند و شهد این جهان
موقع دادن جان حاصل آن حرمان است
هوش ای اهل خرد دل مده بر عیش جهان
پشت هر عیش جهان بیخبری ،شیطان است
عقل کُل یعنی محمد گفت که حب دنیا
رأس عصیان و بدان نابودی خوبان است
فکر فردا باش و بر بند توشه از بهر سفر
برتری روز قیامت داشتن ایمان است
لحظه ایی گوش بده درّ گوهر بار علی
که بفرمود جهان بر مؤمنین زندان است
ای خوش آنکس که رها شد ز سجن با دل خوش
دم رفتن دست پر باشد و لب خندان است
ترک عصیان کن و سرکش مشو در بندگی ات
سبب ذلت و بد بختی تو از آن است
دوستی و عشق به همنوع گر نداری دلت
لایق دوزخی و جایگهت در آن است
هرچه کاشتی حاصلش آن است گندم یا که جو
عمل بد ای (صفا )حاصل آن نیران است
شاعر قاسم جناتیان قادیکلایی
شعری از احوال قیامت
بشنو از قرآن چه نیکو دم زند
زخمه بر ساز دل آدم زند
تا کند بیدارش از خواب گران
از قیامت گوید و اهوال آن
این زمین در آن زمان پر بلا
ناگهان چون زلزلت زلزالها
از درونش اخرجت اثقالها
با تعجب قال الانسان مالها
مردگان خیزند برپا کلهم
تا همه مردم یرواعمالهم
هر که دارد ذره خیراً یره
تا که دارد ذره ای شرّاً یره
آن زمان خورشید تابان کوّرت
کوههای سخت و سنگین سعّرت
آبها در کام دریا سجّرت
آتش دوزخ به شدّت سعّرت
پس در آن هنگام جنّت ازلفت
خود بداند هر کسی "ما احضرت"
نامه ای با جان او آمیخته
میشود بر گردنش آویخته
نامه یا نقش دقیق نفس او
یا که ازهر لحظه عمرش عکس او
نامه رد یا قبول بندگی
یا سرافرازی و یا شرمندگی
نامه اعمال اصحاب یمین
اهل تقوی اهل ایمان و یقین
روز محشر باشد اندردست راست
صاحب این نامه از غمها جداست
این جواز ره گشای جنّت است
او برات جاودانه رحمت است
نامه اعمال اصحاب شمال
آن تبهکاران بس افسرده حال
باشد اندر دست چپ روز شمار
رمز محکومیّت اصحاب نار
نامه شرمندگی و حسرت است
حکم بدکاران دور از رحمت است
با چنین قرآن که باشد رهنمود
دیگر ای مردم "فاین تذهبون"
تا حسان داری مجال و نیست دیر
دامن قرآن و عترت را بگیر
شعرفارسی پندیات
گل اگر خوشبو شود باغی معطر میشود
اشک تا گردد روان پس دیده ات تر میشود
دامن پاک زنی مرد را کند عرش آشیان
گر به دقت بنگری با شیر مادر میشود
تا نسوزد دل کجا اشکی روان گردد ز رخ
با قصاوت هر کسی بیشک ستمگر میشود
حاصل رنج فراوان خرمنی پیدا شود
از سر اخلاص غلامی مثل قنبر میشود
آدم دنیا پرست شاید رسد امیال خود
کی چنین فرد همنشین خوان حیدرمیشود
رنج یک سنگر نشین و عیش یک باده طلب
ده تو انصاف ای عزیزم کی برابر میشود؟
گر خدا جوئی به عشق و باورت توام شود
در صداقت آدمی همچون اباذر میشود
پیر مردی در جماران میدرخشد بهر خلق
هادی خلقی چنان خورشید خاور میشود
بارها گفتند و بشنیدی که مرگ است درکمین
ای (صفا)عمر تو هم روزی به آخر میشود
شعربرای فراق جوان
چهل روزه جوانم رفته از دست
زداغش پشت من ازغصه بشکست
چهل روزه بنالم از غم او
دگر آشفته حالم از غم او
چهل روزه سیه گردیده روزم
به تمسال جوانم دیده دوزم
چهل روزه از این غم هی بنالم
جوانم رفته و افسرده حالم
چهل روزه که از داغش غمینم
به کنجی از غمش دائم نشینم
جوانم رفت و شادیش ندیدم
میان رخت دامادیش ندیدم
زسر رفت آرزوهایم خدایا
دگر تنهای تنهایم خدایا
نخواهم بعد مرگش زندگانی
ز داغش گشته قد من کمانی
نبیند هیچ کس داغ جوان را
بسوزاند غم او استخوان را
در اینجا کربلا آمد به یادم
حسین سر جدا آمد به یادم
در آن ساعت که اکبر کشته گردید
سرو رویش بخون آغشته گردید
به بالینش حسین آمد به زاری
گرفتش در بغل با بی قراری
لبش بر لب نهاد و ناله سر داد
که سوزش از دل عالم خبر داد
(غلاما) زین الم سوزاندی ام تو
به داغ این جوان گریاندی ام تو